ترمیدور یکی از کابوسهای نظام حاکمه ایران است . اگر چه بسیاری از موخرین و اهل اندیشه این نظریه را از همه سان قابل شمول برای کلیت انقلابات میدانند ولی در مقاله یی که در زیر آورده میشود این حرکت و یا توالی انقلابات از سوی طرفدارن نظام حاکمه به تردید نگریسته میشود ، این مقاله به عناوین مختلف توسط افراطیون حاکم منتشر و توصیه شده ، مقاله را در زیر میخوانید .
تـرميدور (حركت دوري انقلابها)
پديدآورندگان
مؤلف: مهدي ابوطالبي (مدرس دانشگاه تهران (پردیس قم))
ترميدور1 يا حركت دوري انقلابها، يكي از واژههاي رايج در مباحث انقلاب است كه نخستين بار توسط كرين برينتون ـ يكي از نظريهپردازان انقلاب ـ در كتاب معروفش با عنوان كالبدشكافي چهار انقلاب به كار برده شد. واژه "ترميدور" در حقيقت برگرفته از نام يكي از ماهها در تقويم انقلاب فرانسه است كه به دليل حادثهاي مهم در اين ماه، نقطه عطفي در انقلاب فرانسه محسوب ميشود. ترميدور يازدهمين ماه تقويم انقلاب فرانسه (1789 م) است كه در نهمين روز اين ماه كه مصادف بود با 27 ژوئيه 1794 روبسپير2 و يارانش از گروه راديكالها (ژاكوبنها)3 با كودتاي ناپلئون سرنگون شدند. درحقيقت اين واقعه حاكي از مرحله ارتجاعي و ضد انقلابي در انقلاب فرانسه است كه كودتاگران با دستاوردهاي انقلاب كبير فرانسه دشمني ورزيدند و اين مقطع در فرانسه دوره استقرار ديكتاتوري پس از انقلاب است.4
اين واقعه نقطه شروعي براي نظريه ترميدوري كرين برينتون شد. وي در كتاب كالبدشكافي چهار انقلاب پس از بررسي و مقايسه تحولات مهم انقلابهاي فرانسه، روسيه، امريكا و انگلستان، اين نظريه را تبيين مينمايد. بر اساس اين نظريه انقلابها در سير تحولات خود سه مرحله را پشت سر خواهند گذاشت: در مرحله اول پس از سرنگوني رژيم حاكم، نيروهاي ميانهرو بر مسند قدرت تكيهزده و حاكميت را در دست ميگيرند. در مرحله دوم پس از گذشت مدت كوتاهي از حكومت ميانهروها به دليل برآورده نكردن توقعات انقلابي مردم اين نيروها از مسند قدرت كنار زده شده و جاي خود را به نيروهاي راديكال ميدهند. مرحله سوم كه مرحله ترميدور يا دوران نقاهت پس از انقلاب ناميده ميشود دوران بازگشت به ارزشهاي رژيم پيشين و حذف راديكالها از عرصه قدرت است و به تعبيري دوراني است كه انقلاب فرزندان خود را ميخورد.
وي معتقد است اين مراحل در هر چهار انقلاب فوق رخ داده است. ترميدور در انقلاب فرانسه به اين نحو بود كه زندان باستيل در ژوئيه 1789، سقوط كرد و سلطنتطلبان شكست خوردند. در ماه اكتبر همانسال، شاه و ملكه توسط ميانهروها (ژيروندنها)5 بازگردانده شدند، و تندروها (ژاكوبنها) به رهبري دانتون و روبسپير در سال 1792، در جريان جنگ فرانسه، روسيه و اتريش، سلطنت را برانداختند. روبسپير، دانتون را اعدام كرد و پس از چندي، يعني در 27 ژوئيه 1794 (نهم ماه ترميدور) با كودتاي ناپلئون، سرخود وي توسط مخالفانش به تيغ گيوتين سپرده شد. وي ترميدور در انقلاب انگلستان را اين گونه توضيح ميدهد كه سلطنتطلبان و طرفداران كليساي رسمي، حاميان دولت پيشين و هواداران پارلمان و كليسايدولتي، ميانهروها را تشكيل ميدادند و در سال 1646، شاه دستگير و اخراج شد و با اخراج يازده نفر از دولت، ثروت محافظهكاران توسط ميانهروها مصادره گشت. دو سال بعد، اسكاتلنديها از كرامول6 شكست خوردند و حكومت مشتركالمنافع را تشكيل دادند. به اين وسيله، ميانهروها به پايان عمر خود رسيدند. در 20 آوريل 1653، كرامول با انحلال پارلمان، قدرت شاهانه يافت و سلطنت استوارتها7 را در سال 1660 احيا كرد.8 از نظر برينتون در روسيه نيز ترميدور از همان زمان زندگي لنين با پديداري سياست اقتصادي نوين در سال 1921 آغاز گشته بود.9 در ايالات متحده آمريكا نيز كه بحراني را كه كشورهاي انقلابي ديگر پشت سر گذاردهاند، كاملاً به خود نديد و يك عصر وحشت و پاكدامني واقعي را نداشت، در دهه 1780 برخي از نشانههاي ترميدور را به گونه اي نه چندان كامل نشان ميدهد؟ برينتون معتقد است همة انقلابهاي ما ترميدورهايشان را داشتهاند، هرچند جزييات اين روند در انقلابهاي مختلف متفاوت است.10
اين نكته قابل ذكر است كه تعابير مورخان و تحليلگران از معناي ترميدور در انقلاب متفاوت است. گروهي آنرا واكنشي عليه انقلاب ميدانند، كه در آن طبقات قديمي به نحوي به قدرت بازميگردند. برخي ديگر آن را، عبارت از فروكش كردن هيجان و تب انقلاب ميدانند كه در زمان راديكالها آغاز ميگردد و پايان ميپذيرد. بنابراين، خصوصيات ترميدور ميتواند، عبارت باشد از: كاهش سختگيريهاي دوره انقلاب، رهايي حوزه خصوصي زندگي مردم و اقتصاد از قيد نظارت حكومت، جايگزيني واقعگرايي به جاي آرمانگريي انقلابي و غيرسياسيشدن مردم. به تعبير برينتون، ترميدور عبارت است از: نقاهت پس از فرونشستن تب انقلاب. در تبيين علل ايجاد حركت دوري، ميتوان به تمايل رهبران و مردم در حركتي از آرمانگرايي به واقعگرايي، احساس نرسيدن به اهداف بلندمدت اعلامشده، انحراف از آرمانگرايي به واقعگرايي و رويگرداني از اهداف و ارزشهاي انقلاب اشاره نمود.11 نقدهاي روششناسي از تئوري برينتون به اين تعبير كه وي در اوج رواج شيوههاي تقليدگرايي علوم اجتماعي از علوم تجربي و با تقليد از شيوههاي پوزيتويستي، به ساخت و ارائه تئوري (نظريه ترميدوري) دست زده است، سبب شد اين تئوري از كليت و اعتبار علمي لازم برخوردار نگردد. همچنين به دليل دخالت متغيرهاي بيشمار در امور اجتماعي و هم غيرقابل اندازهگيري بودن آنان نميتوان يك نظريه عام و مطمئن در تحولات اجتماعي عرضه كرد، و لذا تعميمپذيري اين تئوريها و تئوري ترميدوري انقلاب برينتوني، دچار اشكال است.12
در رابطه با انقلاب اسلامي ايران نيز اين بحث وجود دارد كه آيا نظريه ترميدور بر اين انقلاب قابل تطبيق است يا خير؟ به رغم اينكه برخي خواستهاند استقرار دولت موقت در اوايل انقلاب و حضور بنيصدر در پست رياست جمهوري را مصداق مرحله اول اين نظريه و حضور افرادي چون شهيد رجايي و حضرت آيت الله خامنهاي، به عنوان دو چهرة ممتاز انقلابي در پست رياست جمهوري را مصداق مرحله دوم و دوران پس از رحلت امام (ره) را با ويژگي فاصلهگرفتن از برخي شعارها و اهداف انقلاب اسلامي به ويژه دوران اصلاحات (با ويژگي دوران تشديد اين فاصله و بازگشت از ارزشهاي اصيل انقلاب) را مصداق مرحله سوم و دوران ترميدور و حركت دوري انقلاب بدانند، به گونهاي كه بسياري از تحليلگران ادامه اين روند را به استحاله كامل اهداف انقلاب و بازگشتناپذيري اين فرآيند تعبير ميكردند، اما با انتخابات دروه نهم رياست جمهوري اين فرضيه باطل شد.
به بيان ديگر به فرض كه نظريه برينتون تا اين مرحله از دوران انقلاب اسلامي قابل تطبيق باشد، اما با انتخابات دوره نهم و طرح شعارهاي اين دولت كه به اعتراف بسياري از تحليلگران داخلي و خارجي همان شعارهاي انقلابي دهه اول بود، به طوري كه مقام معظم رهبري نيز بر اين نكته صحه گذاردند، اين نظريه قابليت تحليل خود را از دست ميدهد و امكان تطبيق آن بر انقلاب اسلامي وجود ندارد.
در واقع بايد گفت حضور تيزبين و تفكرات انقلابي و رهبري هوشمندانه و هدايتگرانه مقام معظم رهبري در طول سالهاي پس از رحلت امام (ره) هرگز اجازه ظهور چنين اتفاقاتي را نداده است و ايشان در سخنانشان به شكل دقيقي به اين نكته اشاره كردهاند: "يك واقعيت شگفتآورى در انقلاب ما وجود دارد كه اين انقلاب را يك حالت استثنايى مىبخشد و آن اين است كه در قوانين علوم اجتماعى دربارة انقلابها، مىگويند انقلابها همچنانى كه يك فرازى دارند، اوجى دارند، يك فرودى هم دارند ... آن قوانين مىگويند تا وقتى شور و انگيزة انقلابى در مردم هست، انقلابها به سمت جلو حركت مىكنند، اوج مىگيرند، بعد هم به تدريج اين شور و هيجان و اين عاملِ حركت به پيش، كم مىشود و در مواردى تبديل به ضد خود مىشود؛ انقلابها سقوط مىكنند و برمىگردند پايين. انقلابهاى بزرگ دنيا كه در تاريخ دويست سال اخير ما اينها را مىشناسيم، بنا بر همين تحليل، همه با آن نظريه قابل انطباق هستند؛ اما انقلاب اسلامى از اين تحليل جامعهشناختى به كلى مستثناست. در انقلاب اسلامى پادزهرِ فرود انقلاب در خود اين انقلاب گذاشته شده است بارها عرض كردهايم كه تجسم انقلاب در "جمهورى اسلامى" و در "قانون اساسى جمهورى اسلامى" است. نويسندگان قانون اساسى كه از نظر امام و مكتب امام درس گرفته بودند، در خود اين قانون عامل تداومبخشِ انقلاب را گذاشتهاند: پايبندى به مقررات اسلامى و مشروعيتبخشيدن به قانون، مشروط بر اينكه بر طبق اسلام باشد؛ و مسألة رهبرى.
... در نظام جمهورى اسلامى، اساس حركت بر پايبندى به مبانى است. آن چيزى كه به عنوان مبدأ مشروعيت اين نظام محسوب مىشود، يعنى ولايت الهى كه منتقل مىشود به فقيه، مشروط است به پايبندى بر احكام الهى. آن كسى كه در رتبة رهبرى نشسته است، اگر نسبت به آرمانهاى اسلامى، نسبت به قوانين اسلامى از لحاظ نظرى يا عملى، بىقيد شود، از مشروعيت مىافتد و ديگر اطاعت او بر كسى واجب نيست، بلكه جايز نيست. اين، در خود قانون اساسى، يعنى در خود سند اصلى انقلاب، ثبت شده است. بنابراين، شما اگر امروز به امواج دشمنى و كينهورزىِ دشمنان انقلاب اسلامى نگاه كنيد، مىبينيد كه مهمترين آماج دشمنى آنها با همين دو سه اصلى است كه مربوط به اين عامل تضمينكننده و نگهدارندة انقلاب است. لذا اين انقلاب شكستخوردنى نيست؛ اين انقلاب فرود آمدنى نيست؛ اين انقلاب از سير و حركت خود باز نمىايستد؛ چون جامعة ما يك جامعة مؤمن و دينى است و دين و ايمان اسلامى در اعماق دل مردم، از همة قشرها، نفوذ دارد؛ مردم به معناى حقيقى كلمه به دين معتقدند. بنابراين، آن چيزى كه جزو ارزشهاى دينى باشد، براى مردم معتبر است و حراست از آن كه در قانون آمده است، از نظر مردم يك وظيفه است. الان شما مشاهده مىكنيد كه شانزده سال بعد از رحلت امام و بيستوشش سال بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، دولتى بر سر كار مىآيد كه شعار اصلىِ آن، پيروى از آرمانهاى اسلام و انقلاب و عدالت است و مردم هم رأى و دل و خواست و جهت حركتشان همين است."13
اين نكته واقعيتي است كه امروزه نيز بسياري از مخالفين نظام جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي بر آن اعتراف دارند و بر همين اساس تأسف ميخورند كه چرا بعد از گذشت 28 سال از انقلاب اسلامي هنوز ترميدور ايراني رخ نداده است.14
پينوشتها:
1. Thermidor
2. .Robespierre.
3. .Jacobins.
4. ر.ک: علی آقا بخشی و مینو افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، نشر چاپار، تهران، 1379.
5. . Gyroudins.
6. . Cromwell.
7. . stuarts.
8. . کرین برینتون، کالبد شکافی چهار انقلاب، نشر نو، تهران، چاپ چهارم، 1366، ص 240.
9. . همان ص 259.
10. . همان ص 241 و 275.
11. . مرتضی شیرودی، انقلاب اسلامی و تئوری ترمیدوری برینتونی، سایت باشگاه اندیشه.
12. . همان.
13. . سخنرانی مقام معظم رهبری در مراسم هفدمین سالگرد رحلت امام خمینی (ره) ، 14 خرداد 1385.
14. . yardabestani-1.blogfa.com
اگر چه مقالهٔ بالا نکات جالبی داشت به نوعی در راستای هدفی از پیش تعیین شده بود ، در زیر مقاله ای بخوانید از تاریخ ترمیدور برای انقلاب فرانسه ، این دو مقاله را به این دلیل گذاشتم که خواننده خود بیاندیشد .
اعدام روبسپير در جريان انقلاب فرانسه: انقلاب گيوتين
۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ (میلادی)؛ یورش به زندان باستیل، نخستین جرقه انقلاب
پنج سال پس از انقلاب کبير فرانسه و بعد از يک دوره وحشت «روبسپير» از فرماندهان بزرگ اين انقلاب به دست دوستانش اعدام شد. 28 جولاي روز اعدام وي به نام روز ترميدور خوانده شد. اکنون نيز در فرهنگ سياسي جهان دوران ترميدور به دوراني گفته مي شود که در پي هر انقلاب بزرگ پديد مي آيد و در طي آن انقلابيون به حذف يکديگر از راه هاي مختلف مي پردازند ولي چگونه مبارزاني که در کنار يکديگر مي جنگند پس از پيروزي دست به کشتن هم خواهند زد؟
فرانسه قرن 18 با 26 ميليون نفر جمعيت از سه طبقه مجزا تشکيل شده بود: اشراف، کليسا و مردم عادي.
طبقه اشراف حدود 300 هزار نفر جمعيت داشتند و صاحب مشاغل و عناوين عالي بودند. البته اشراف اصيل که به خانواده هاي قديمي نسب مي بردند بيش از چند هزار نفر جمعيت نداشتند که اغلب ساکن پاريس يا دربار ورساي بودند. اينان توسط دانش روز آن زمان «شجره شناسي» و از طرف پادشاه تاييد شده و بالاترين درآمد را در اختيار داشتند که قسمتي از آن به صورت مستمري از خزانه پرداخت مي شد. ديگر اشراف که مي توان از آنها به نام «نجبا» ياد کرد القاب خود را به روش هاي مختلف از نظام سلطنتي خريداري کرده و با درآمدي از املاک اجدادي، خدمت در درجات بالاي ارتش و تجارت عمده زندگي را مي گذراندند. رسوم فئودالي در اين طبق استمرار داشت. آنان قصرهايي در املاک خود ساخته و صاحب دارايي رعايا، سهمي از محصول ساليانه، مجوز شکار و بهره برداري از منابع طبيعي و حق قضاوت در محدوده خود بودند. اشراف به دليل تحصيلات و آشنايي با علوم روز، قرار گرفتن در جريان اقدامات استعماري فرانسه قرن 18 که به سراسر جهان دست اندازي مي کرد و همين طور تفاوت هايي در سطح درآمد از طبقات بسيار پرتحرک آن روز به شمار مي آمد.
مردم عادي 98 درصد جمعيت را تشکيل مي دادند. اين طبقه خود از دو سطح ساخته شده بودند. شهرنشينان که شامل بازرگانان، بانکداران اوليه، صاحبان صنايع خرد و مشاغل مشابه مي شود و سطح آخر شامل کشاورزان، کارگران و کساني که در عمق فقر نه به فکر انقلاب بودند و نه حضوري در آن داشتند.
از سال 1788 مشکلات اقتصادي و کمبود مواد غذايي آغاز شد. قيمت گندم 50 درصد افزايش يافت. مدتي قبل دولت فرانسه بودجه خود را براي کمک به استقلال طلبان امريکا و در جنگ با رقيب قديمي خود دولت انگليس از دست داده بود. اين هزينه بدون اينکه سود قابل توجهي داشته باشد خزانه را خالي کرد. لويي شانزدهم تلاش کرد که مخارج را از طريق افزايش ماليات اشراف جبران کند. ولي اشراف که صاحب گروه ها و انجمن هاي بسيار بودند حاضر به ترک منافع خود نشدند. با افزايش سطح کشمکش ها تصميم گرفته شد که اين مشکل از راه ايجاد مجلس طبقاتي حل شود. اين مجلس تاريخچه يي در قرن 14 داشت و از نمايندگان سه طبقه اجتماع تشکيل مي شد که هر گروه از نمايندگان مجموعاً يک حق راي در آن داشتند. لويي با انگيزه تضعيف طبقات بالابه نمايندگان مردمي دو حق راي عطا کرد و مجلس در سال 1789 تشکيل شد. از 1139 نماينده آن 291 نفر از کليسا، 270 نفر از اشراف و 578 نفر از مردم عادي بودند. علاوه بر اينکه تعدادي از نمايندگان کليسا از جمله کشيشان عادي و برخي از نمايندگان اشراف صاحب افکاري متفاوت با روحيه سنتي طبقه خود بودند. مجلس تشکيل شد ولي به علت نداشتن تجربيات قبلي مرتباً به مشکل برخورد مي کرد. بي اعتنايي طبقات بالابه نمايندگان مردم تا جايي پيش رفت که از ورود آنها به ساختمان اصلي ممانعت کردند. نمايندگان مردم که اغلب از سطوح بالاي طبقه خود بودند و با روحيه اشرافي آشنايي داشتند به مقاومت در برابر اين برخورد ادامه دادند و مساله از موضوع بودجه و ماليات به نوعي مخاصمه منحرف شد. به دستور لويي چند هنگ نظامي در پاريس موضع گرفتند و فضاي حکومت نظامي ايجاد شد. اين امر باعث افزايش تشنج عمومي شد زيرا برخي از اين سربازان آلماني يا سوئيسي بودند که احتمال مي رفت به مردم حمله کنند. شايعه تيراندازي سربازان آلماني به سوي فرانسويان کافي بود که مردم براي دفاع از خود به اسلحه خانه يي حمله کرده و تفنگ هاي بدون باروت به دست آورند. قلعه «باستيل» با 7 زنداني و 110 نگهبان انبار باروت بود. جمعيت به سوي قلعه حرکت کرد و انقلاب با فتح باستيل جرقه خورد.
بررسي ابعاد انقلاب فرانسه از حجم کتاب ها و کتابخانه ها بيشتر است. گروه هاي متعددي در طول سال هاي اوليه آن نقش داشتند مانند طرفداران سلطنت مشروط طيف ميرابو از اشراف و طيف لافايت فرمانده نيروهاي مسلح. گروه ژاکوبن ها شامل نيروهايي چون پتي بون و روبسپير بودند. گروه چپ کوردليه با اعضايي مانند دانتون و دمولن. اگرچه از اختيارات پادشاه اندکي کاسته شد ولي روش مرزي براي اداره کشور به دست نيامد. القاب اشرافي لغو شد. املاک کلسيا به مزايده گذاشته شد و روحانيون در شمار کارمندان دولتي درآمدند. پاپ تشکيلات جديد را محکوم کرد. لويي تصميم به فرار گرفت ولي شناخته، بازگردانده و زنداني شد. هر گروه انقلابي براي خود داراي گارد مسلح بود که زد و خوردهايي را باعث مي شد. لافايت با افرادش به تجمع گروه جمهوريخواه کوردليه حمله کرد. دانتون گريخت و بقيه پنهان شدند. مدتي به تنظيم قانون اساسي گذشت. در قانون جديد پادشاه قدرت خود را از اراده فرانسويان دريافت کرده بود. لويي به رغم ميل خود قانون اساسي را تاييد کرد. در مرزهاي اتريش ناآرامي هايي اتفاق مي افتاد و ملکه ماري آنتوانت که نسب اتريشي داشت اميدوار بود با جنگ وضعيت به شکل قبلي خود برگردد. در سال 1792 به اتريش اعلان جنگ داده شد. سربازان فرانسه در اولين جنگ شکست خورده و فرار کردند. لويي با انحلال گارد شخصي خود موافقت نکرد و دست به وتو تعدادي از مصوبات مجلس زد. فرمانده کل ارتش اتريش - پروس در 25 ژوئيه اعلاميه يي منتشر کرد که اگر به خانواده سلطنتي اهانتي شود مردم پاريس را قتل عام خواهند کرد. در 10 اوت مردم به قصر لويي حمله کردند که هزار نفر کشته داشت. نيروهاي اتريش و پروس وارد آلمان شدند. لافايت اولين انقلابي بدعاقبت بود که به دست اتريشي ها زنداني و از طرف فرانسويان، خائن ناميده شد. براي حل مشکلات کشور از 2 سپتامبر گيوتين ها شروع به کار کردند. از حدود 1400 نفر اعدامي در چهار روز سه چهارم زندانيان عادي و بقيه اشراف و اهالي کليسا بودند. پس از قتل عام انتخابات عمومي برگزار شد و روبسپير در آن از همه جلو افتاد. گروه او در مجلس تمايل به اعدام لويي داشتند. در جريان بحث ها مدارکي از گاوصندوق مخفي قصر به دست آمد که نشانه ارتباط دربار با ضدانقلابيون و پادشاهان اروپايي بود. سرانجام حکم اعدام پادشاه در دادگاهي با حضور وکلاي مدافع تعيين شد. 21 ژانويه 1793 لويي شانزدهم با گيوتين گردن زده شد. در حالي که مخارج جنگ و بحران مالي باعث شورش مردم گرسنه شده بود.
در برابر اين وضعيت آشوب زده روبسپير يک راه حل ساده ارائه داد: او اعتقاد داشت نسبت به خائنان بيش از حد گذشت نشان داده شده است. او بر اساس قانون 17 سپتامبر 1793 هر کسي که وفاداري خود را کاملاً به اثبات نرسانده بود، مستحق مرگ معرفي کرد.
اعدام ها دوباره آغاز شدند و گروه بسياري از انقلابيون سابق در حالي که سرود انقلابي «مارسيز» را مي خواندند کشته شدند. اهانت به اشياي مقدس و حمله به کليساها اين آشوب را همراهي مي کرد. انقلابيون حتي تقويم را تغيير داده و تقويم جمهوري با ماه هاي متفاوتي را جايگزين آن کردند. فهرست اعداميان سرانجام به دانتون رسيد و او در هنگام رفتن به سوي گيوتين در مقابل خانه روبسپير فرياد زد:«تو هم به دنبال من خواهي آمد».
در ژوئن 1794 تنها روبسپير باقي مانده بود که جشن هايي را در ستايش نظم نوين خود برگزار مي کرد. او از 10 ژوئن سلسله اعدام هاي ديگري را آغاز کرد که دوستانش را هم وحشت زده و منزجر ساخت. اين اقدامات باعث اختلافاتي بين افراد باقي مانده شد. سرانجام روبسپير در 26 ژوئيه در مجلس حاضر شد تا درباره موج آدم کشي ها توضيح بدهد.
مجلس در همان جلسه به بازداشت او و چند تن از اطرافيانش راي داد. روبسپير در شهرداري پاريس سنگر گرفت و در جريان يک درگيري مجروح و دستگير شد. 22 نفر در فهرست اعدام قرار گرفتند. در غروب 28 ژوئيه 1794 برابر روز نهم ماه «ترميدور» سال دوم جمهوري از تقويم جديد فرانسه سر روبسپير توسط گيوتين از بدن جدا شد. او که در هنگام مرگ مسن ترين فرد از گروه اعداميان بود 36 سال داشت.
بعضي از مردم وقتي از ظلم يا محروميتي سرخورده مي شوند آرزو مي کنند به قدرتي دست يابند تا عاملان اين بي عدالتي ها را اعدام کنند. تاريخ يکي از اين نمونه آرزوها و نتايج آن را در جريان انقلاب فرانسه ثبت کرده است. فرانسه از سال 1789 تا 1914 درگير کشمکش هاي مختلف بود که حکومت کشور را دائماً از پادشاهي به جمهوري و برعکس تغيير مي داد. پس از انقلاب مدتي ناپلئون، مدتي جمهوري، مدتي لويي هجدهم و... قدرت را به دست گرفتند. مجموعاً سه بار قانون اساسي از نو نوشته شد و دوره هاي طولاني در قحطي و جنگ و نبردهاي خونين برقرار شد تا سرانجام فرانسه کنوني از خرابه هاي جنگ دوم جهاني ساخته شد. در لايه هاي عميق اين مهد دموکراسي و آزادي انبوهي از سرهاي بريده دفن شده است.
۱ نظر:
vaghean matalebet jazabe.man k b nobeye khodam daram hamchenan mikhunam v lezzat mibaram....
ارسال یک نظر