یکشنبه

به بهانه بهاري ديگر با دلتنگي فراوان

در روزهاي آخر اسفند
كوچ بنفشه‌هاي مهاجر
زيباست
در نيمروز روشن اسفند
وقتي بنفشه‌ها را از سايه‌هاي سرد
در اطلس
شميم بهاران
با خاك و ريشه
ميهن سيارشان
در جعبه‌هاي كوچك چوبي
در گوشه خيابان مي‌آورند
جوي هزار زمزمه در من
مي‌جوشد
اي‌كاش
اي‌كاش آدمي وطنش را
مثل بنفشه‌ها
در جعبه‌هاي خاك
يك روز مي‌توانست
همراه خويشتن
ببرد هر كجا كه خواست
در روشناي باران
در آفتاب پاك

ميدونم تلخ بود ، اما اي كاش...
وطن براي من يك مفهوم داره و فقط يك نفر اينا ميدونه . 

هیچ نظری موجود نیست: