کلئوپاترا هفتم در ۱ ژانویه سال ۶۹ قبل از میلاد در اسکندریه ؛ یکی از شهرهای مهم مصر به دنیا آمد، او در هجده سالگی (۵۱ ق.م) پس از مرگ پدرش بطلیمیوس دوازدهم به سلطنت رسید. از همان ابتدای سلطنت و در مراسم تاجگذاری، رئیس شورای سلطنتی «پوتینوس»، که قیم قانونی برادر کلئوپاترا، بطلیمیوس سیزدهم بود قصد داشت مانع سلطنت کلئوپاترا به تنهایی شود، از آنجا که او مرد شیاد و متقلبی بود و فکر میکرد بطلیمیوس فرد نادان و کوته بینی است، سعی در به سلطنت رساندن او را داشت تا خاندان سلطنتی را زیر نفوذ خود قرار دهد ؛ طبق سنت پادشاهان مصر خواهر میبایست با برادر ازدواج میکرد تا در زیر سایه برادر حکومت کند. «پوتینوس» قصد سوء استفاده از این سنت را داشت و اصرار میکرد که خواست بطلیمیوس دوازدهم نیز سلطنت کلئوپاترا و برادرش به طور مشترک بودهاست اما کلئوپاترا اظهار بی اطلاعی میکرد و تأکید داشت که پدرش او را قبل از مرگ به سلطنت مصر منصوب کردهاست. «پوتینوس» که در مراسم تاجگذاری به هدف خود نرسید، سکوت کرد تا نقشه جدیدی برای خلع کلئوپاترا از سلطنت بریزد. در زمان به سلطنت رسیدن کلئوپاترا، روم در آستانه جنگ داخلی دیگری بود و ژولیوس سزار بر سر قدرت با «ماگنوس پمپئوس» دست و پنجه نرم میکرد، پمپئوس که برای مبارزه با سزار به نیرو نیاز داشت از کلئوپاترا تقاضای شصت کشتی و سیصد سرباز کرد، از آنجا که «پمپئوس» در زمان پدر کلئوپاترا نقش مهمی در بازپسگیری سلطنت مصر را ایفا کرده بود، کلئوپاترا به تقاضای او پاسخ مثبت داد. شورای سلطنتی که منتظر هر بهانهای برای زیر سؤال بردن و خلع سلطنت کلئوپاترا بودند با کمک کلئوپاترا به «پمپئوس» مخالفت کردند و اظهار داشتند که سزار مرد نیرومردی است و کمک به دشمنش، او را تحریک میکند و کینه اش را بر میانگیزد. کلئوپاترا به خاطر بدهکاری نه تالان طلای پدرش به سزار و از آنجا که در صورت شکست «پمپئوس» سزار به مصر میآمد تا طلبش را مطالبه کند و از آنجا که از مخالفت با رومیها در هراس بود، مخالفت شورای سلطنتی با این مسأله را رد کرد.
چند ماه بعد از به سلطنت رسیدن کلئوپاترا، «گاو آپیس» (تجسم مملوس پتح، خدای معبد ممفیس، یکی از خدایان مصر باستان) مرد ؛ مردم مصر که «گاو آپیس» را به عنوان خدا پرستش میکردند، مرگ آن را پس از زمان کوتاهی از مرگ بطلیمیوس دوازدهم نشانه نحس و شوم به شمار آوردند. «پوتینوس» در بازارهای شهر اسکندریه شایعهای بر سر زبانها انداخت که مرگ «گاو آپیس» نشانه نارضیاتی خدایان است که از حکومت یک ملکه تنها به خشم آمدند. پوتینوس این شایعه را برای این درست کرد تا کلئوپاترا محبوبیت خود را در میان مردم از دست دهد. کلئوپاترا با سیاست و عقل سلیم خود برای آنکه جلب رضایت و علاقه مندی مردم به سلطنتش را به دست بیاورد، به معبد ممفیس رفت و در مراسم تدفین گاو شرکت کرد و همین امر سبب خشنودی کاهنان معبد و مردم از شرکت کلئوپاترا در این مراسم شد مردم پس از آن، کلئوپاترا را «ایزس مقدس» (یکی از خدایان مصر که حافظ زنان و مادر مهربان طبیعت بود) نامیدند.
در یکی از جلسات شورای سلطنتی به کلئوپاترا اطلاع رسید که دو فرستاده رومی که پسران مارکوس بیبیلوس استاندار سوریه متعلق به امپراتوری روم بودند به دست لژیونهای رومی کشته شدند، این لژیونها را «پمپئوس» هشت سال پیش در اختیار پدر کلئوپاترا قرار داده بود تا در صورت بروز شورش از تاج و تخت او حراست کنند، استاندار سوریه که برای جنگ علیه اشکانیان در ایران به وجود این لژیونها نیاز داشت، پسران خود را به اسکندریه فرستاد تا لژیونها به سوریه اعزام شوند اما لژیونها پسران او را به قتل رساندند. کلئوپاترا و وزیر اعظم بر این عقیده بودند که باید قاتلین فرستادگان استاندار سوریه را در غل و زنجیر به سوریه فرستاد تا در دادگاه سوریه و بر طبق قوانین رومی محاکمه شوند. «پوتینوس» و رئیس گارد سلطنتی ؛ «آشیل» با کلئوپاترا و وزیر اعظم مخالفت کردند که نباید در برابر رومیان خوار و ذلیل شوند اما کلئوپاترا به مخالفت آنها توجهی نکرد زیرا قصد آنها فقط شیادی بود. سه سال بعد مصر دچار خشکسالی و قحطی شد و مردم به خاطر آن سر به شورش زدند، یک شب که کلئوپاترا در حال مطالعه لوحههای آغشته به موم و جمع و کسر میزان تولید گندم و جو بود، مشاور و مربی اش ؛ «مردیان» هراسان به او خبر داد که «پوتینوس» و «آشیل» علیه او شوریدهاند و قصد جان وی را دارند، کلئوپاترا به همراه ندیمهها، صندوقهای پر از لباس و زینت آلات سوار بر قایق به بیابانی در نزدیکی کوه کاسیوس و در شرق پلوزیوم گریخت. با فرار کلئوپاترا، «پوتینوس» بطلیموس را با نام بطلیموس سیزدهم به سلطنت رساند و مصر به تمام بلاهایی که کلئوپاترا از آن هراس داشت و به درگاه خدایان دعا کرده بود تا مصر از آن بلاها در امان باشد گرفتار شد.
ژولیوس سزار به رغم مشکلات فراوان، «مانگوس پمپئوس» را در دشت فارسالوس یونان شکست داد و او را تا مصر تعقیب کرد. «آشیل»، «پمپئوس» را به قتل رساند و سر او را برید، شورای سلطنتی به این گمان که با کشتن «پمپئوس» نظر مسائد سزار را جلب خواهند کرد، تصمیم گرفتند دوستی خود را با تقدیم سر بریده «پمپئوس» به سزار ثابت کنند اما این کار خشم سزار را بر انگیخت.
سزار که از قتل ناجوانمردانه «پمپئوس» خشمگین شده بود، «پوتینوس» و بطلیمیوس را گروگان گرفت و خود در کاخ سلطنتی سکونت گزید. مردم اسکندریه دست به تظاهرات زدند و سزار را محاصره کردند و از سوی دیگر «آشیل» و سربازانش به او چنگ و دندان نشان دادند. کلئوپاترا برای آنکه بتواند سلطنت را بازپس گیرد، جمعی از فلاحین پر انگیزه و دلاور مصری و مزدوران عرب را در بیابان جمع کرد و با وعدهای که اگر آنها راه رسیدن او به تخت و تاج مصر را هموار سازند حق الحزمه هنگفتی نصیبشان خواهد شد آنها را در اورشلیم استخدام کرد، سپاه کلئوپاترا در حملهای که به سپاه «آشیل» کردند یارای نبرد با او را نداشتند. بعد از چند ماه از فرار کلئوپاترا به بیابان، فرستاده سزار، «روفوس کورنلیوس» به نزد او آمد تا کلئوپاترا به اسکندریه بازگردد تا سزار به عنوان میانجی وارد عمل شود و معضل سلطنت مصر را حل کند، سزار از وصیت نامه پدر کلئوپاترا سخن گفت که طبق آن کلئوپاترا و برادرش باید به طور مشترک بر مصر سلطنت کنند، کلئوپاترا از وجود وصیت نامهای که سزار از آن سخن میگفت شک داشت. او که یک ملکه بی تاج و بی سرزمین شده بود، به ناچار و برای آنکه سلطنت را در دست بگیرد دعوت سزار را پذیرفت. «مردیان» کلئوپاترا را به شوهر خواهر خود «آپولودوروس» که بازرگان معتبری از مردم سیسیل بود و در فرار کلئوپاترا به بیابان نفش مهمی ایفاده کرده بود معرفی کرد و او هم کلئوپاترا را در قالی پیچید و نزد سزار فرستاد. با بازگشت کلئوپاترا به کاخ سلطنتی سزار او را به عقد ظاهری بطلیموس در آورد تا مردم دست از شورش بردارند. سزار همچنین تقاضای مطالبه طلبش را کرد، او [بطلیموس]] و «پوتنیوس» را به کاخ دیگری تبعید کرد و در جنگی بین نیروهای خود و «پوتیوس» و «آشیل»، آنها به قتل رسیدند. سزار در جنگ دیگری بین بطلیموس و خواهر کلئوپاترا، «آرسینوهه» به راه انداخت و در این نبرد بطلیموس کشته شد و «آرسینوهه» به زندان افتاد.
با کشته شدن بطلیموس و زندانی شدن «آرسینوهه»، کلئوپاترا سلطنت مصر را در دست گرفت. «آرسینوهه» قبل از رفتن به زندان نزد کلئوپاترا آمد، او از رابطه سزار و کلئوپاترا به خشم آمد که کلئوپاترا خود را به یک رومی فروختهاست، او به کلئوپاترا تف کرد و ضمن آنکه او را نفرین کرد به او لقب روسپی خائن را نسبت داد.
بعد از آن کلئوپاترا و سزار علاقه بیشتری به یکدیگر پیدا کردند و کلئوپاترا از سزار باردار شد. کلئوپاترا در سفری با کشتی سلطنتی به همراه سزار که در طول رودخانه نیل داشت، سزار را به معبد ایزس و اوسیریس، دو خدا از خدایان مصری برد و برای او داستان آنها را تعریف کرد که بر باور مصریها، «ایزس» و «اوسیروس» دو خدای خواهر و برادر بودند که با هم ازدواج کردند و صاحب فرزندی به نام «هوروس» شدند، کلئوپاترا برای سزار توضیح داد که اکنون بر باور مردم بالادست رودخانه نیل، او «ایزس» است و اگر او و سزار با هم ازدواج کنند، سزار تجسم «اوسیریس» میشود و فرزند آنها که کلئوپاترا او را باردار بود «هوروس» مجسم خواهد شد و آن که این مسئله سبب قدرتمندی بیشتر آنها میشود.
از آنجا که سزار خدایان مصر را کفر میدانست و ازدواج با کلئوپاترا او را در روم به دردسر میانداخت، با کلئوپاترا مخالفت کرد و به او پیشنهاد داد که اگر او ازدواج برادر و خواهر را از سنتهای مصر میداند، پس باید با برادر دیگرش «آنتونیوخوس» ازدواج کند. او کلئوپاترا را به عقد برادر خردسالش «آنتونیوخوس» در آورد. بعد از آن مشاجره دیگری بین کلئوپاترا و سزار بر سر خواجههای دربار مصر در گرفت و سزار برای سر و سامان دادن به اوضاع [[روم][ به آن جا رفت. در سال ۴۷ ق.م کلئوپاترا پسری به دنیا آورد و نام او را «سزاریون» به معنای پسر سزار نامید. هدف کلئوپاترا از نامیدن اسم سزار بر روی فرزندش آن بود که همگان بدانند «سزاریون» پسر سزار است و آن که به همه نشان دهد به دلیل شایستگی و حق موروثی بر تخت سلطنت مصر نشستهاست نه به دلیل لطف و مرحمت سزار.
اکثر مردم تا آن روز در وجود کلئوپاترا زن جوانی میدیدند که به خاطر باز پس گیری تاج سلطنت مصر، در برابر سزار کرنش میکرد و به تمنیات او تن میداد اما تولد «سزاریون» اوضاع را دگرگون کرد. سزار از به دنیا آمدن «سزاریون» با خبر شد و در نامهای که به کلئوپاترا فرستاد، تولد پسر او را تبریک گفت و انکار کرد که «سزاریون» پسر هردوی آن هاست. با انکار سزار در مورد «سزاریون»، کلئوپاترا دستور ضرب سکهای داد که بر روی آن ملکه مصر را در هیأت «ایزس» نشان میداد که «سزاریون» را در آغوش گرفته بود. کنایه پنهان در سکه آن بود که اگر کلئوپاترا «ایزس مقدس» بود، سزار هم «اوسیریس» همسر او محسوب میشد و «سزاریون» فرزند و وارث هر دوی آنها بود.
سزار بعد از رفتن به روم در جنگی باقیمانده سپاه پمپئوس را تار و مار میکند و تمام آفریقا به استثنای مصر را ضمیمه امپراتوری روم میکند. سزار طی دعوت نامهای سردار خود کورنلیوس دلیوس را نزد کلئوپاترا میفرستد و او را به جشنی که سناتورها برای پیروزی اش در روم و پیروزی بر مصر برگزار خواهند کرد دعوت میکند. او با انکار مجدد آن که سزاریون فرزند او نیست، تولد وی را به کلئوپاترا تبریک میگوید و شرح میدهد که پذیرش این دعوت از سوی کلئوپاترا دوستی مصر با روم را نشان میدهد. کلئوپاترا این دعوت را میپذرید و به همراه سزاریون، آنتونیوخوس و ملازمینش از به روم میرود و در خانهای که سزار برای اقامت او در نظر گرفتهاست سکونت میگزیند. چند روز بعد از اقامت کلئوپاترا در رم، سزار به دیدن او و سزاریون میآید و ضمن آنکه باز هم انکار میکند سزاریون فرزند هردوی آنهاست، کلئوپاترا او را به خانه خود دعوت میکند. کلئوپاترا دعوت او را میپذیرد و به همراه ملازمینش به خانه سزار میرود اما در این مهمانی سزاریون را با خود نمیبرد. کلئوپاترا در مهمانی با کالوپورنیا همسر سزار، گایوس اکتاویان، نوه برادر سزار، مارکوس بروتوس که در جریان جنگهای داخلی از پمپئوس حمایت کرد و سزار او را عفو کرد، مارکوس آگریپا که دوست نزدیک اکتاویان بود و کلادیوس مارسلوس، سناتور مشهور روم آشنا میشود، کلئوپاترا از زبان کالوپوریا نام مارکوس آنتونیوس را میشنود که او مرد جذابی است. بعد از مهمانی کلئوپاترا از مردیان جویا میشود که مارکوس آنتونیوس کیست و مردیان توضیح میدهد در زمانی که پمپئوس تاج و تخت پدر کلئوپاترا را به وی بازگرداند، آنتونیوس تمام کسانی را که قصد کشتن پدرتان را داشتند عفو کرد و جانشان را بخشید. مردیان اضافه میکند که او مرد ماجراجویی است و در جنگ گل شایستگی بسیاری از خود نشان داد و سوگلی سزار شد، هنگامی که سزار به تعقیب پمپئوس پرداخت، آنتونیوس به عنوان نماینده و قائم مقام خود در رم منصوب کرد. سزار چند مهمانی و مراسم دیگری از جمله میگساری، مسخره کردن مصریها، کشتن حیوانات بی گناه و بلعیده شدن زندانیان توسط شیرهای گرسنه برای خود برپا میکند که کلئوپاترا از خشونت رومیها دل به هم خوردگی پیدا میکند. در یکی از مراسم رژه زندانیان در میدان شهر رم برگزار میشود آرسینوهه خواهر کلئوپاترا در غل و زنجیر در صف زندایان از جلوی مردم میگذرد، بغض آنتونیوخوس و مردیان با دیدن آرسینوهه در بند در گلو میشکند و کلئوپاترا دچار عذاب وجدان میشود. سزار نظر کلئوپاترا در مورد آرسینوهه جویا میشود و کلئوپاترا سرنوشت خواهرش را به سزار واگذار میکند. سزار آرسینوهه را از اعدام شدن عفو میکند. بعد از آن سزار به اسپانیا لشگر میکشد و موفق میشود دشمن را شکست دهد. در این پیروزی سی هزار تن از سربازان، لابیتوس فرمانده خائن و یکی از پسران پمپئوس، گنایوس کشته میشوند. پس پیروزی سزار در اسپانیا، سنای روم به پای او افتادند و لقب «دیکتاتور مادام الامر» را به او دادند و این مقام در خاندان سزار موروثی گردید. در آن زمان دیکتاتور صفت محترمی بود که تنها در اختیار افرادی گذاشته میشد که اختیارات تام داشتند. سزار برای ده سال آینده کنسول رم شد ؛ سالروز پیروزیهای سزار را تعطیل رسمی و عمومی اعلام کردند و تدیس او را در معبد کوویرین در کنار شاهان رم مستقر کردند و در پای مجسمه کتیبهای با متن: به افتخار خدایگان شکست ناپذیر نوشتند. سناتورهای رم همه چیز به استثنای لقب و مقام پادشاهی که سزار در آرزوی آن میسوخت را به او دادند. سنای رم از برداشتن این گام واپسین میترسید و ابا داشت و این سرپیچی از حمایت گروهی کوچک اما نیرومندی از مخالفین سزار برخورد بودند که در میان آنها نام سیسرو، بروتوس و کاسیوس به چشم میخورد. آن هاخواستار جمهوریت بودند و از رابطه سزار و کلئوپاترا به خشم آمده بودند و ادعا داشتند که سزار اسیر و زندانی کلئوپاترا شدهاست. کینه آنها از کلئوپاترا به قدری بود که معبد ایزس(خدای محبوب و مورد پرستش کلئوپاترا) در رم را به دست کلادیوس مارسلوس ویران کردند. سزار خواستار برگزاری جشن پیروزی اش در اسپانیا است، مارکوس آنتونیوس اظهار میکند که سزار در اسپانیا پیروزی به دست نیاوردهاست و تنها علیه رومیهای مثل خودش جنگیدهاست. او به سزار هشدار میدهد که بعضی از سناتورها مردان خطرناکی هستند و سزار باید حرکات و رفتار آنها را زیر نظر بگیرد و در برابر آنها احتیاط کند زیر آنها خواستار جمهوری هستند و سزار را به عنوان پادشاه قبول ندارند. آنتونیوس اضافه میکند که برخی از سناتورها از کلئوپاترا میترسند و معتقدند که سزار اسیر او شدهاست. سزار توضیح میدهد که به کلئوپاترا علاقه مند شدهاست و در کنار او احساس آرامش میکند. او کلئوپاترا را همسر و همسنگ خود مینامد. سزار سناتورها مشتی پیرمرد وراج نیستند و ادعا دارد که قدرت در دست اوست و بر برگزاری جشن پیروزی پافشاری میکند. کلئوپاترا هم به سزار هشدار میدهد نباید رقبا و دشمان خود را عفو کرد و جانشان را ببخشید، او این کار را به قیمت تمام شدن جان سزار میداند. کلئوپاترا از آینده خود و سزاریون اظهار نگرانی میکند و سزار را به آنچه ضروری است و بر قدرت او اضافه میکند تشویق میکند. سزار برای ثابت کردن ادعایش که او و کلئوپاترا هدف مشترکی آن هم سلطه به تمام جهان را دارند، در معبد «ونوس» مجسمههایی طلایی از خود در هیئت امپراتور روم و کلئوپاترا، در هیئت ایزس که سزاریون را بر زانو نشانده بود را در کنار تندیس ونوس (الهه محافظ روم و خانواده سزار) نصب کرد و به نمایش گذاشت، پیامی که از این طریق به شهروندان رمی ابلاغ میشد، کاملاً واضح و بسیار جسورانه بود. سزار از اعقاب ونوس بود، بنابراین مقام الوهیت را داشت. زن همسر و همراش کلئوپاترا بود که در قالب ایزس مجسم تراشیده شده بود. سزاریون هم پسر سزار و کلئوپاترا بود و در نتیجه به مثابه فرزند این پدر و مادر، طبیعتی بالقوه خدایی داشت. سزار نصب کردن و ساختن این مجسمهها علناً مقام و موقعیت کلئوپاترا و سزاریون را به رسمیت شناخت. کلئوپاترا با دیدن مجسمهها به این باور رسید که سزار او و پسرش را به رسمیت شناختهاست. در سال ۴۴ ق.م سنای رم هر مقام و لقبی را که قابل تصور بود به سزار بخشید، او را به لقب پدر وطن ملقب کردند اما باز هم لقب پادشاهی را به او ندادند. آنها در مجلس سنا صندلی زرینی به او اختصاص دادند که البته تخت سلطنت محسوب نمیشد. مسجمه سزار را در ساختمان کاپیتول در کنار هفت شاه کهن رم مستقر کردند و به خود او مصنویت کامل و همه جانبه جانی و مالی دادند. بر این اساس هرگونه حمله و تجاوز به سزار گناهی کبیره و مستوجب عفئیت بود. همه سناتورها بلااستثنا رسماً سوگند یاد کردند که به قیمت جان خود از زندگی سزار محافظت کنند. سزار گارد محافظان اسپانیایی اش را منحل کرد، او به انتقادات محافل ثروتمند و صاحب نفوذی را که قصد کاستن از قدرت و نفوذشان را داشت، وقعی ننهاد اما آنان را در بیان انتقاداتشان آزاد گذاشت و بر علیه اشان اقدامی نکرد. او به منظور بر هم زدن موازنه قدرت و ایجاد شرایط سیاسی جدید، تعداد سناتورها را پنجاه درصد افزایش داد. این اقدام به ویژه از آن رو خشم مخالفین را بر انگیخت که تعداد زیادی از سناتورهای جدید، بیگانگانی از مردم سرزمین گل بودند که به جای پوشیدن قبای سناتوری، با شلوار بلند به مجلس میآمدند. سناتورهای پیر و کهن، عضویت این بیگانگان شلوار پوش را پایان جهان و بروز فاجعهای مصیبت بار تلقی کردند. سزار با وضوح تمتم پا از گلیم خود فراتر نهاد. از سوی دیگر کسانی معتقد بودند که سزار در اقدامات خود به اندازه کافی قطعی و پیگیر نیست. در یکی از شبها فرد ناشناسی تاجی بر سر مجسمه سنگی سزار در میدان شهر نهاد. این اقدام احتمالاً توسط یکی از شهروندان رمی انجام گرفت تا خواست و آرزوی مردم کوچه و بازار را به نمایش بگذارد. کلئوپاترا با دیدن مرخص شدن گارد محافظ سزار به وحشت افتاد و اقدام او را امضا کردن حکم اعدامش تلقی کرد، او سرنوشت خود و آینده سزاریون را تنها در دست سزار میدانست و به سزار استخدام دوباره محافظین اش را پیشنهاد کرد، اما سزار چنان از خود بی خود شده و پیروزیهای تازه اش در اسپانیا و آفریقا این جسارت را در او تقویت کرده بود که واقعاً فناناپذیر است، او به سناتورها آنچنان اعتماد داشت که سرنوشت خودش را در دست خدایان میدانست. کلئوپاترا که ترس مثل موریانه به جانش افتاده بود به نزد مارکوس آنتونیوس رفت تا او سزار را سر عقل بیاورد، مارکوس آنتنیوس اظهار میکند که نمیتواند تصمیم سزار را عوض کند اما به کلئوپاترا ایمان میدهد که از سزار به قمیت جان خود محافظت میکند. کلئوپاترا با سزار گفتگو میکند و پیشنهاد میکند که سزار خود را شاه رم معرفی کند و خود در مقام شهبانو در رم حکومت کند، او پیشنهادات دیگری بر اداره کردن رم به سزار میدهد و سزار کلئوپاترا را به صبر دعوت میکند. سزار و مارکوس آنتونیوس با مشورت یکدیگر نقشهای پایه ریزی میکنند و سزار از آنتونیوس خواهش میکند که مدیریت جشن لوپریکالوس (جشنی سنتی در روم) را بر عهده بگیرد و در پایان مراسم تاج سلطنت را بر سرش بگذارد. آنتونیوس به سزار اطمینان کامل میدهد که درخواست او بدون هیچ قید و شرطی به انجام برساند. در جشن لوپریکالوس آنتونیوس تاج شاهی را به دست سزار داد تا او تاج را بر سر خود بگذارد و شاه ملت رم شود. سناتورها از جمله سیسرو و بروتوس فریاد اعتراض آمیز سر میدهند، آنتونیوس سه بار تاج سلطنت را به سزار تقدیم کرد تا او آن را بر سر بگذارد. سزار که در آرزوی شاه شدن میسوخت انتظار داشت وقتی آنتونیوس تاج را به وی تقدیم میکند که مردم با هلهه و فریادهای گوشخراش از پیشنهاد آنتونیوس استقبال کنند زیرا میتوانست ادعا کند که چارهای جز پذیرش تاج شاهی ندارد و مردم او را به انتخاب این گزینه وادار کردهاند اما مردم فقط سکوت کردند، سکوت مردم به این معنی بود که آنها سزار را شایسته پادشاهی امپراتوری روم نمیدانستند، خواستار جمهوری بودند و هنوز وقت آن را نمیدانست که سزار به مقام پادشاهی برسد. سزار با دیدن سکوت مردم تاج را کنار زد و با صدای بلند فریاد زد که ژوپیر (از خدایان باستان رم)شاه رم است و این تاج متعلق به اوست. مردم با دیدن این حرکت سزار هلهله تشویق آمیز سر داد. کلئوپاترا با دیدن این رفتار سزار، تمام آرزوهایش بر باد رفت، او با بدن لرزان سوار بر تخت روان از برابر جمعیت گذاشت و به خانه رفت. سزار بعد از نپذیرفتن مردم از رسیدن به مقام پادشاهی اش نا امید شد، تصمیم گرفت به ایران لشکر بکشد و حق کراسوس و دیگر سربازان رومی را از پارتها بگیرد تا با شکست پارتها پا در جا پای اسکندر مقدونی بگذارد و اسکندر ثانی شود. او میخواست با پیروزی بر پارتها نظر مردم را به پذیرش مقام پادشاهی مساعد کند، اگر بر ایرانیان پیروز میشد مردم پادشاهی اش را میپذیرفتند و او به آرزوی دیرینه اش میرسید. سزار قصد داشت پادشاهی بر ایران را برای پسرشان سزاریون به ارث بگذارد، کلئوپاترا با التماس و لابه سعی کرد سزار را از حمله به ایران باز دارد، سزار در جواب التماسهای کلئوپاترا به او میگوید که نمیتواند شاه شود اما میتواند شاه بسازد، او از کلئوپاترا تقاضا میکند که برای تحقق آرزویش آذوقه و سرباز در اختیار او بگذارد تا به ایران حمله کند، کلئوپاترا با سزار مخالفت میکند و اظهار دارد که نیازی به تصرف ایران ندارد و اگر سزار تحقق آرزوهایش را از او میخواهد، او نیز آرزوها و رویاهای خود را از سزار توقع دارد. سزار بر قصدش پافشاری میکند و میگوید که رویاهای کلئوپاترا بدون او معنایی ندارد و آن که نمیخواهد کمتر از اسکندر باشد. کلئوپاترا که میبیند نمیتواند نظر سزار را عوض کند، به او پیشنهاد میکند که بگذارد در نبود او جانشین و شهبانویش باشد و زمام امور رم را به دست بگیرد، سزار باز هم مخالفت میکند که یک زن بیگانه نمیتواند بر رم حکومت کند و زندگی اش بر باد خواهد رفت و به خطر خواهد افتاد، کلئوپاترا تقاضا میکند که سزار با او ازدواج کند و پیوندشان را رسمی کند، سزار این بار هم با کلئوپاترا مخالفت میکند که تا وقتی موقعیتش در رم دگرگون نشود نمیتواند با او ازدواج کند و اگر با پیروزی در ایران موقعیتش در رم دگرگون شود در آن زمان از کالوپورنیا جدا خواهد شد. او اظهار میکند که اگر بازهم موقعیتش در رم مساعد شود کالوپورنیا همسر خوبی است و از آنجا که نازاست بعد از متارکه با او نمیتواند همسر دیگری پیدا کند. کلئوپاترا میگوید از آنجا که کالوپورنیا نازاست، سزار میتواند از او جدا شود. سزار بهانه دیگری میتراشد که کالوپورنیا یک بانوی رمی است و کلئوپاترا حق ندارد به او امر و نهی کند و در صورتی که از کالوپورنیا جدا شود موانعی در زندگی کلئوپاترا وجود دارد که مانع ازدواجشان میشود، او این مانع را آنتونیوخوس میداند و عقیده دارد تا زمانی که همسر برادرش است نمیتواند با مرد دیگری ازدواج کند. کلئوپاترا با اندوه فراوان در جواب میگوید که ازدواج با آنتونیوخوس فرمایشی و خواست سزار بودهاست.سزار اظهار دارد که در آن زمانی دلایلی داشتهاست و اکنون کاری است که شده و کلئوپاترا باید او را از سر راه بردارد زیرا آنتونیوخوس را در سلطنت مصر رقیب کلئوپاترا میداند. کلئوپاترا از آنجا که نتوانسته بود سزار را متقاعد کند و او را از ادامه مسیری که در پیش گرفته بود بازدارد، خود را برای مقابله با هر پیشامد ناخوشایندی حتی خیانت آماده کرد. چند روز بعد سزار برای وداع با کلئوپاترا نزد او میآید و تصمیم کلئوپاترا را پس از ترک رم میپرسد که چه خواهد کرد. کلئوپاترا جواب میدهد که با رفتن سزار به مصر باز میگردد. سزار نظر کلئوپاترا را خردمندانه میداند که او با ماندن در رم دشمنان خطرناکی خواهد شد. کلئوپاترا در جواب سزار بازگشتنش به مصر را دلیل ترس از رومیها نمیداند و برای رسیدن به وظایفش میرود. سزار اظهار دارد که شاید رویاهای ما پیش از رفتن من به حقیقت بپیوند، او در مورد اعضای مجلس سنا سخن میگوید که قبل آغاز سفرش در مورد پیشگویی غیبگویان سیبل بحث مشورت خواهند کرد و تصور میکند سنای رم در پایان این اجلاس پادشاهی اش را بپذیرند. کلئوپاترا اطمینان سزار را بر این سخن جویا میشود و سزار در پاسخ میگوید که هیچ اطمینان قطعی وجود ندارد اما مارکوس آنتونیوس معتقد است که میتوان آرای کافی برای تصویب این برنامه به دست آورد و او رأی تعدادی از سناتورها را با رشوه خریده و آنان را که حاضر به دریافت رشوه نبودند با تهدید راضی کردهاست. سزار میگوید که در مورد مقام پادشاهی اش سازش و مصالحه خواهد شد که او شاه رم نخواهد شد اما در عوض تمام سرزمینهای امپراتوری را که در خارج از ایتالیا قرار دارند، به او میدهند و اجازه خواهند داد به میل خود همسر و شهبانویی برگزیند و پایتخت شاهنشاهی خود را به اسکندریه منتقل کند و سزاریون در این بخش از سرزمینهای امپراتوری وارث او خواهد بود. با این گفته سزار کلئوپاترا مثل سنگ خارا خشک میشود و با پریشانی میگوید که سزاریون بدون رم هرگز روی امنیت نخواهد دید و این مصالحه هیچ تغییری در اوضاع ایجاد نمیکند. سزار جواب میدهد که این مصالحه اوضاع من را نغییر میدهد. کلئوپاترا میپرسد آیا در این صورت کالوپورنیا را طلاق میدهد و سزار در جواب میگوید که نیازی به متارکه نیست، کالوپورنیا همسر امپراتوری رم باقی خواهند ماند و کلئوپاترا شهبانویش خواهد شد. کلئوپاترا قصد و هدفی را که در پشت این بازی پنهان بود، تشخیص داد ؛ سزار مثل همیشه چرب ترین لقمهها را برای خود انتخاب کرده بود. اگر سنا با نقشه سزار موافقت میکرد، میتوانست ازدواج با کلئوپاترا را به عنوان یک اقدام تاکتیکی و یک حرکت سیاسی ماهرانه در جهت منافع رم توجیه کند، چنین اقدامی با مخالفت مردم روبرو نمیشد چون بلعیدن سرزمین مصر به انضمام دربار سلطنتی و خزانه پر از طلای آن، باب طمع همه مردم رم بود. در این صورت سزار سرانجام به تمام خواستههایش و از جمله جذب علاقه و حمایت مردم رم میرسید و اجرای این نقشه ظاهرا خیانت به کلئوپاترا نبود- سزار فقط مهرههای شطرنجش را جابه جا کرده بود. سه روز بعد سزار به همراه سربازانش قصد ترک رم را داشت که بیست نفر از سناتورها که بروتوس، سیسرو، دسیموس و کاسیوس همان سناتورهایی که با سزار مخالف بودند در میانشان به چشم میخوردند در میانه ساختمان سنا، در پای مجسمه پمپئوس، سزار را از هرسو محاصره کردند و با ضربات خنجر او را به قتل رساندند، با قتل سزار بروتوس و همراهانش زنان یاوههایی درباره آزادی و جمهوریت سر دادند، بقیه سناتورها سراسیمه فرار کردند، گلادیاتورها به غارت و چپاول پرداختند و همه جای رم دستخوش شورش و آرامی شد. مارکوس آنتونیوس ؛ کنسول رم پس از قتل سزار به نزد کلئوپاترا میرود و خبر قتل سزار را به او میدهند، کلئوپاترا با شنیدن خبر قتل سزار زندگی اش تیره و تار شد و با دیدن ساده ریخته شدن خون سزار جان خود و سزاریون را در خطر دید. آنتونیوس خطر جان کلئوپاترا را تأیید میکند و به او پیشنهاد میکند که بیش از این در رم نماند. آنتونیوس بعد از خبر دادن قتل سزار، نزد کالوپورنیا رفت تا او را هم در جریان مرگ سزار قرار دهد که کالوپورنیا قبل از آمدن آنتونیوس از این خبر را توسط یکی از نوکران سزار آگاه بود. کالوپورنیا در محظر آنتونیوس از کشته شدن سزار اظهار ناراحتی کرد. آنتونیوس توصیه کرد که بهترین انتقام بازداشتن بروتوس و یارانش از دسترسی به ثمره این جنایت است. او از کالوپورنیا وصیت نامه سزار را تقاضا میکند و کالوپورنیا دو وصیت نامه را به او میدهد ؛ در وصیت نامه اول، گایوس اکتاویان به عنوان وارث اصلی ثروت سزار تعیین شده بود، بر این اساس اکتاویان جوان فرزند خوانده سزار محسوب میشد و اجازه داشت از نام و لقب سزار استفاده کند. در مفاد وارث درجه دو وصیت نامه اول نام بروتوس یکی از قاتلین سزار به چشم میخورد. در وصیت نامه دوم هم بخشی از اموال سزار به اکتاویان میرسید اما وارث بخش اعظم ثروت او سزاریون بود، این وصیت نامه به سزاریون این اجازه را میداد از نام و لقب سزار استفاده کند و مهمتر از آن سزار در این وصیت نامه رسماً پذیرفته بود که سزاریون صلبی و وارث قانونی اوست. پیامدهای وصیت نامه دوم برای رم وحشتناک و غیرقابل پیش بینی بود. آنتونیوس با اظهار آن که وصیت نامه دوم غیر قانونی با مشورت کالوپورنیا آن را میسوزاند. دشمنان سزار اگرچه در اقدامی بی نظیر، مرد اول رم را به قتل رساندند اما اقدامات بعدی آنان احمقانه و بچگانه بود ؛ نخستین اشتباهشان آن بود که بروتوس را برای سخنرانی به فوروم فرستادند تا درباره جمهوریت با مردم سخن بگوید و نظر افکار عمومی را جلب کند که با ناسزای مردم روبرو شد و آنها بروتوس و یارانش را از فوروم بیرون کردند. دومین اشتباه آنها انتصاب سیسرو به مقام رهبری جدید رم بود، سیسرو با آن که خطیبی زبردست و کهنه کار بود اما در مهار شرایط اضطراری و مقابله با شورش هیچ عرضه و لیاقتی نداشت. در حالی که سیسرو، بروتوس و کاسیون طی بحثهای بی پایان در عالم خیال، مدینه فاضله و حکومت آرمانی رم را پایه ریزی میکردند، آنتونیوس حمایت مارکوس لیپیدوس، فرمانده سواره نظام و یکی از یاران وفادار سزار را جلب کرد. لیپدوس به این طمع که در صورت پیروزی آنتونیوس مقام کهانت عظمی به او تفویض خواهد شد قول همکاری داد. در این میان آنتونیوس یک دهم لژیون سرباز به فوروم فرستاد و به سربازان فرمان داد قراولان دروازههای شهر را تقویت کنند، سپس وصیت نامه سزار و اسناد و مدارک حکومتی او را در جیب گذاشت و با این پشتوانه قوی به سراغ بانکداران سزار، منشی ویژه او و کنسولهایی رفت که سزار کمی پیش از مرگش منصوب کرده بود. هنوز پیش از چند روز از قتل سزار نگدشته بود که آنتونیوس به برکت تثلیثی از پول و سیاسیت و نیروی نظامی بر شهر رم مسلط شد. توطئه گران جز مشتی اصول و شعار چیزی نداشتند و خیلی زود ثابت شد که این اصول در برابر قدرت زر و زور و ترویز به پشیزی نمیارزد. سنای رم دو روز پس از قتل سزار بار دیگر در تماشاخانه پمپئوس تشکیل جلسه داد ؛ سیسرو در این جلسه پیشنهاد کرد سنا قاتلین سزار را عفو کنند، اما دیگران حتی به این درجه از نرمش راضی نبودند. دوستان بروتوس و کاسیوس پیشنهادی ارائه دادند که طبق آن سنای رم میبایست به توطعه گران یا به قول آنان آزادی خواهان ادای احترام میکرد و آنان را به عنوان ناجی ملت مورد تمجید و تحسین قرار میداد، یکی از سناتورها تا آنجا پیش رفت که پیشنهاد داد سنا باید اقدام توطئه گران را به عنوان قتل حاکم مستبد مورد تأیید و تمجید قرار دهد و تمام فرامبن صادره از سوی سزار را بلااثر و کان لم یکن اعلام کند. آنتونیوس صبر کرد و با حوصله تمام منتظر ماند تا همه سناتورها آنچه در دل داشتند بر زبان راندند سپس از جا برخاست و با صدایی آرام حاضرین ثابت کرد که خواستههای شیوخ شهر ناممکن و غیر عاقلانهاست و خطاب به بروتوس و کاسیون اظهار کرد که اگر فرمانهای سزار لغو و بی اثر شوند، آنها از این پس مأمورین عالی رتبه دادگاه رم نخواهند بود، آنتونیوس دسیموس را از فرماندار سرزمین گل، سیمبر را از حکومت بیتانی و تربونیوس را از مالکیت خاک آسیا برکنار رد. هنگامی که بروتوس و کاسیون دریافتند پیشنهادهایشان با استقبال موضوع دیگری مطرح کردند و از سنا اجازه خواستند جنازه سزار را مخفیانه، بدون مراسم احترام رسمی و با خفت و ذلب دفن کنند که آنتونیوس پیشنهاد آنها را غیرقانونی ذکر کردو تأکید کرد که هر کنسولی که در دوران صدارت بدرود حیات گوید از حق برگزاری یک تشییع جنازه رسمی برخوردار است. آنتونبوس طبق برنامه دقیقی که چیده بود به تمام اهدافش رسید و بی آنکه کسی خبردار شود لژیونهای لیپدوس را به میدان مارس فرستاد. سزار را در فوروم مافوروم در کنار محراب ونوس به خاک سپردند، با به خاک سپردن سزار تمام آرزوهای کلئوپاترا نیز همراه او به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری سزار، آنتونیوس در معبد وستا سخنرانی کرد و طی آن وصیت نامه اول سزار را برای همگان قرائت کرد که طبق آن اکتاویان وارث اصلی سزار است و سزار خانهها و باغهای خود را به مردم رم بخشیدهاست. کلئوپاترا در مراسم متوجه شد که کالوپورنیا نگاه زهرآگین و کینه توزانه خود را به او دوختهاست، کلئوپاترا بی خبر، از وصیت نامه دوم اطلاعی نداشت که سزار آن چنان بی احساس نبودهاست و سزاریون را وارث خود و فرزند قانونی خود معرفی کرده بود. کلئوپاترا که جان خود و سزاریون را در خطر دید به همراه ملازمینش سوار بر کشتی به مصر بازگشت و به رسیدگی مشکلات مردم و قحطی و خشکسالی پرداخت. او با زجر فراوان به برادر دوازده ساله اش، آنتونیوخوس سم داد زیرا از این میترسید که آنتیوخوس در بزرگسالی مانند بطلیموس و آرسینوهه بر علیه اش قیام کنند. کلئوپاترا با مرگ برادرش تأسف خورد که چاره دیگری نداشتهاست. بعد از ترک کلئوپاترا از رم، آن دستخوش هرج و مرج و شورشهای مردمی شد. اکتاویان بر خلاف تصور همگان، در رم ماند تا قدرت سیاسی را به دست گیرد و آنتونیوس به مقابله با او برخاست و در این مسیر از کمک غیر مستقیم سیسرو بهره مند شد اما سیسرو در مجلس سنا علناً علیه آنتونیوس سخنرانی کرد و خواستار استقرار مجدد جمهوری و انتخاب اکتاویان به مقام امپراتوری شد. سیسرو، آنتونیوس را به دزدی از بیت المال و حیف و میل اموال دولتی و سوء استفاده از مهر سزار برای جعل اسناد به منظور کسب منافع شخصی و سود رساندن به دوستان متهم کرد. آنتونیوس با بروتوس که یکی از قاتلین سزار وارد جنگ شد و سنا به اکتاویان مأموریت داد با لژیونهای وفادار به سزار به یاری بروتوس بشتابد. از آنجا که سزار در وصیت نامهای که سالم ماند اکتاویان را جانشین خود معرفی کرد، سربازان و لژیونهای سزار به او وفادار بودند. رومیها به دلیل آنکه سیسرو حامی اکتاویون بود و به لژیونهای اکتاویان نیاز داشت از اکتاویان حمایت میکردند و تحیل آنها از حمایت اکتاویان آن بود که میپنداشتند که سیسرو پس از پیروزی بر آنتونیوس خواهد توانست به سادگی اکتاویان را از سر راه بردارد و به آرزوی دیرینه اش جمهوریت برسد. کاسیوس که یکی دیگر از قاتیل سزار بود هیأتی را نزد کلئوپاترا فرستاد تا کلئوپاترا در جنگ رم علیه سوریه از او حمایت کند و کشتی و آذوقه در اختیارش بگذارد. کلئوپاترا از آنجا که کاسیوس قاتل سزار بود میلی به حمایت از او نداشت و از آنجا که ناوگانش به قبرس (که در آن زمان یکی از ایالتهای مصر بود) گریخته بودند و فرماندر قبرس به او خیانت کرده بود و به کاسیوس تسلیم شده بودند وانمود کرد که نمیتواند کشتی و آذوقه در اختیار او قرار دهد و این که کاسیوس ناوگان کلئوپاترا را مصادره کردهاست نه آن که خود ناوگان تسلیم شدهاند. فرمانده کاسیوس اظهار کرد که ناوگان با میل و رضایت خود را به امر کاسیوس سپردند اما کلئوپاترا این را انکار کرد، فرستاده کاسیوس از آنجا که دید کلئوپاترا ناوگان خود را در اختیار کاسیوس نمیگذارد پیشنهاد فرستادن آذوقه را مطرح کرد و کلئوپاترا این بهانه را آورد که مصر دچار خشکسالی و بیماری است. چندی بعد به دلیل آنکه کلئوپاترا در اختیار کاسیوس کشتی و آذوقه قرار نداده بود و از سوریه حمایت کرده بود، خشمگین شد و قصد لشکر کشی به مصر داشت تا کلئوپاترا را مجازات کند. او آرسینوهه را به عنوان ملکه مصر به رسمیت شناخته بود و دلیل تسلیم ناوگان کلئوپاترا به کاسیون تحریک آرسینوهه بود. کاسیوس در حمله به مصر ناموفق ماند و شکست خورد. مارکوس آنتونیوس در شمال ایتالیا از سپاه اکتاویان و بروتوس شکست خورد و به کوهها پناه برد و اکتاویان خود را سزار جوان نامید. سیسرو و دیگر سناتورها از وجود اکتاویان برای پیروزی بر آنتونیوس استفاده کردند و به جای سپاسگذاری از او، تاج افتخار و جشن پیروزی را به بروتوس داده بودند. سنای رم فرماندهی ناوگان امپراتوری را به سکستوس، تنها پسر پمپئوس که زنده مانده بود بخشید و حکومتهای منطقهای کاسیوس و بروتوس را تأیید کرد و ایالتهای شرقی را در اختیار آنان گذاشت. آنها ضمن آن که به اکتاویان چیزی نداده بودند از او خواستند فرماندهی لژیونهایش را در اختیار آنان قرار دهد. در این میان آنتونیوس از پناه بردن به کوهها خسته شد و با لیپدوس و اکتاویان پیمان وحدت بست و اتحاد مثلث را تشکیل داد. هدف او از این پیمان آن بود که در شرایط مناسب با اکتاویان و لیپدوس جنگ کند و آنها را شکست دهد. اتحاد مثلث سیسرو را در فهرست یاغیان نوشتند، سیسرو به دیل غرور بی اندازه تا آخرین لحظه حاضر به فرار نشد و هنگامی که نوکرانش او را به زور سوار بر تخت روان کردند دیر شده بود. سربازان اکتاویان، سیسرو را به دام انداخت و بی معطلی سر او را از تن جدا کرد. سناتورها در ازای لجاجت بهای سنگینی پرداختند، دویست نفر از آنان که در جنگ قدرت جانب بروتوس را گرفته بودند، اکتاویان را علیه آنتونیوس تحریک کردند و او را بدون پاداش رها کردند. اتحاد مثلث تمام آنها را قتل عام کرد و این خشونت خونی به برقراری نظم در رم منجر شد. در سال ۴۲ ق.م آنتونیوس و اکتاویان در دشت فیلیپی یونان قصد جنگ با بروتوس کردند، کئوپاترا برای فرستادن ناوگان برای یاری آنتونیوس قصد سفر به یونان را داشت که به علت طوقان از ادامه سفر صرفنظر کرد. اکتاویان به علت بیماری در این نبرد حاضر نشود و آنتونیوس به تنهایی توانست بروتوس را شکست دهد، اکتاویان به محض بهبودی سر بروتوس و سربازانش را برید و دستور داد آنها را محترمانه خاک نکنند تا طعمه لاشخورها شوند آنتونیوس، در پیشگاه سربازان اکتاویان، او را دلقک خواند و آن که این اکتاویان نبودهاست که بروتوس را شکست داد. او بروتوس و سربازانش را محترمانه به خاک سپرد. بعد از آن اکتاویان به ایتالیا برگشت تا به امور کشورداری بپردازد. در این میان سکستوس، پسر پمئوس، همان شخصی که سنای رم وعده فرماندهی ناوگان امپراتوری را به او داده بود، بر دریاها مسلط شد و در مقام دزد دریایی راههای آبی منتهی به رم را مسدود کرد و مردم دچار گرسنگی شدند. آنتونیوس پس از پیروزی بر بروتوس اداره اسپانیا، جزیره ساردین و ایتالیا را به اکتاویان سپرد و برای توسعه قلمرو رم و فعالیتهای سود آور و سرگرم کننده به شرق لشکر کشید. آنتونیوس پیش از ادامه سفر خود در جزیره تارسوس لنگر انداخت و سردارش کورنلوس دلیوس را نزد کلئوپاترا فرستاد تا او را برای مذاکره با خود بیاورند. کلئوپاترا که بار دیگر فرصتی را برای تسخیر قلب حاکم رم یافته بود، آنتونیوس و سردارانش را به کشتی سلطنتی خود دعوت کرد و تمام ثروت مصر را به رخ آنها کشید و موفق شد آنتونیوس را شیفته خود کند. کلئوپاترا بعد از دعوت آنتونیوس به کشتی اش خود به دیدار آنتونیوس شتافت و دعوت او را پذیرفت. بعد از علاقه مندی آنتونیوس به کلئوپاترا با او در مورد کاسیوس گفتگو میکند که چرا کلئوپاترا به ناوگانش را اختیار کاسیوس قرار داد، کلئوپاترا در جواب آنتونیوس به او توضیح داد که این کلئوپاترا نبود که ناوگانش را در اختیار کاسیوس، بلکه آرسینوهه فرماندار قبرس را تحریک کرده بود تا ناوگان را به کاسیوس تسلیم کند و با این کار رضایت کاسیوس را جلب کند تا خود ملکه مصر شود. کلئوپاترا اظهار کرد که به سزار هشدار داده بود که عفو آرسینوهه عواقب خطرناکی خواهد داشت و سزار در مورد بروتوس اشتباه بزرگی مرتب شد که عفو آرسینوهه نیز یکی از آن اشتباه بود، کلئوپاترا به آنتونیوس گفت که او برای ادامه لشکرکشی به شرق و شکست ایران به کمک کلئوپاترا نیاز دارد و در ازای این کمک خواستار از میان برداشتن آرسینوهه شد. آنتونیوس این پیشنهاد را پذیرفت و سربازانش را به افه سوس شهری که آرسینوهه به آنجا گریخته بود فرستاد و آنها سر آرسینوهه را بریدند. کلئوپاترا به آنتونیوس پیشنهاد کرد که او زمستان را در مصر بماند و تا استراحت کند و فکر لشکر کشی به ایران را به تابستان موکول کند، کلئوپاترا که قول در اختیار دادن سرباز، آذوقه و ناوگان خود را به آنتونیوس داده بود، او را از ادامه لشکرکشی باز داشت و آنتونیوس در مصر اقامت گزید. با ماندن آنتونیوس در مصر، کلئوپاترا و او به یکدیگر بیشتر علاقه مند شدند و کلئوپاترا برای آنتونیوس جشنها و سرگرمیهایی برگزار کرد ویاد او را از ادامه لشکرکشی و اوضاع رم از میان برد، کلئوپاترا که دوباره فرصتی برای تسلط بر رم یافته بود تا حکومت مصر و رم را به دست بیاورد و برای سزاریون به ارث بگذارد به آنتونیوس پیشنهاد ازدواج داد که او و کلئوپاترا با ثروت مصر و قدرت و لژیونهای آنتونیوس میتوانند قدرتمدترین حکومت را بسازنند و با پیوند شان تمام جهان از آن هردو خواهد بود. آنتونیوس پیشنهاد کلئوپاترا را رد نکرد و به او گفت که درباره آن فکر خواهد کرد. در نبود آنتونیوس در رم، همسر او، فولویا و سربازانش علیه اکتاویان شورشی برپا کردند که موجب شکستشان در برابر اکتاویان شد. بیشتر سربازان آنتونیوس حاضر به ادامه اطاعت از فرمان فولویا نشدند و فولویا هم که زن خشنی بود تعدادی از آنان را جاسوس اکتاویان خواند و قتل عام کرد. بقیه سربازان رم به سکستوس پمپئوس ملحق شدند و پمئوس اکتاویان را محاصره کرد و مانع ارسال مواد غذایی به رم شد و در نتیجه شورش و گرسنگی در آنجا به اوج خود رسید. یکی از فرماندهان کاسیوس با اشکانیان در ایران متحد شد و با جمع کردن سپاهی به سوریه حمله کرد، فرمانده سوریه، ساکسا را کشت و لژیونهای مستقر در سوریه آنتونیوس را تار و مار کرد. آنتونیوس که متوجه شد دوری سه ماهه اش از رم موجب رویدادن نا آرامی و شورش در آنجا شده بود، تصمیم گرفت اسکندریه را ترک کند، ابتدا اشکانیان را در سوریه شکست بدهد و برای حل مسائل رم به ایتالیا برود، کلئوپاترا به آنتونیوس توصیه کرد که دشمن آنتونیوس اشکانیان نیستند بلکه اکتاویان دشمن اوست و او میتواند و باید قرار داد اتحاد مثلث را فسخ کند زیرا اکتاویان، آنتونیوس را به همانجا کشاند که خود همیشه میخواست و برای آن نقشه میکشید. آنتونیوس به توصیه کلئوپاترا توجه نکرد، اسکندریه ترک کرد و به کلئوپاترا قول بازگشت داد. آنتونیوس پس از ترک مصر، به آتن در یونان رفت و با فولویا مشاجرهای در مورد دخالت او در زندگی سیاسی اش کرد. فولویا نیز مانند کلئوپاترا گفت که دشمن آنتونیوس اکتاویان است و باید او را نابود کند زیرا اکتاویان قصد فسخ قرارداد مثلث را داشت. کلئوپاترا باغبانش المپوس را نزد فولویا میفرستد تا به فولویا سم دهد، او سمی را در انجیر خوابانیده در عسل میریزد و فولویا بر اثر سم از دنیا میرود. اندکی بعد در سال ۴۰ ق.م کلئوپاترا برای آنتونیوس دختر و پسری دوقولو به دنیا آورد، او نام دختر را سلن کلئوپاترا و نام پسر را الکساندر هلیوس نهاد. آنتونیوس بعد از ترک آتن به ایتالیا رفت تا اوضاع رم را سر و سامان دهد، او قرارداد مثلث را با اکتاویان تمدید کرد که بهای این تمدید، ازدواج آنتونیوس با خواهر اکتاویان، اکتاویا بود. آنتونیوس قرار داد و ازدواج با اکتاویا را به ناچار قبول کرد زیرا اکتاویان بندر بریندیزی را مسدود کرده بود و سربازان دو طرف حاضر به جنگ بایکدیگر نبودند. طبق این قرارداد لژیونهای گل در اختیار اکتاویان ماند تو او جزیره سیسیل را از چنگ سکستوس پمپئوس باز پس گیرد و آنتونیوس حمله به پارتها را بر عهده گرفت. آنتونیوس طی نامهای به کلئوپاترا ضمن خبر دادن ازدواج با اکتاویا، به دنیا آمدن فرزندان کلئوپاترا را تبریک گفت. کلئوپاترا با خواندن این نامه دچار حسرت و خشم شذ زیرا آنتونیوس ضمن خیانت به او، انکار کرده بود سلن و هلیوس فرزندان او نیز هستند. سکستوس پمپئوس برای خود سکهای ضرب رد که نشان میداد او پسر خداست، اکتاویان در میان مردم رم طرفداری نداشت و مردم از دستش عصبانی بودند، زیرا او برای کسب در آمد بیشتر، مالیاتهای سنگین بر تجارت و ماترک اموات را وضع کرده بود. در مراسمی که تندیسهای خدایان را به میدان میآوردند مردم با دیدن تندیس نپتون (پسر خدا) هلهله و شادی سر دادند، آنها که سکستوس پمپئوس را دوست داشتند در فوروم مافورم قصد جان اکتاویان را داشتند که آنتونیوس جان او را نجات داد. اکتاویان که خواهان شکست سکستوس و پیروزی اش برای محبوب ساختن خود را داشت دوستش آگریپا را برای جنگ با سکستوس به سیسیل فرستاد. اکتاویا برای آنتونیوس دو دختر به دنیا آورد، آنها با هم به یونان محلی که آنتونیوس برای آماده کردن و جمع آوری لشکر انتخاب کرده بود رفتند و آنتونیوس به عیش و نوش پرداخت. در سال ۳۷ ق.م اکتاویان از آنتونیوس درخواست کمک کرد و ناوگان دریایی او را طلبید زیرا آگریپا در نبرد با سکستوس موفقیتی کسب نکرده بود. آنتونیوس میلی به کمک اکتاویان نداشت زیرا اکتاویان به تعهدات خود در قبال کمکهای پیشین آنتونیوس به او عمل نکرده بود. آنتونیوس با میانجی گری اکتاویا در خواست اکتاویان را پذیرفت و به همراه ناوگانش به شهر تارنت در ایتالیا رفت اما اکتاویان در آنجا حاضر نشد تا ناوگان آنتونیوس را بگیرد، آنتونیوس دریافت که این بار هم اکتاویان او را از راه به در کردهاست. با میانجی گری دوباره اکتاویا مبنی بر آن که برای اکتاویان نامه بنوییسید تا به تارنت بیاید حاضر به صبر شد. دو ماه بعد اکتاویان در حال که سرماخورده بود به تارنت آمد. آنتونیوس با اکتاویان ضمن آنکه اتحاد مثلث را تمدید کرد، پیمان دیگری بست که با مخالف سردارش کانی دیوس روبرو شد، کانی دیوس نیز مانند کلئوپاترا و فولویا به آنتویوس توصیه کرد به اکتاویان اعتماد نکند و با سکستوس متحد شوند زیرا سکستوس به پناهندگی مادر آنتونیوس در سیسیل پاسخ مثبت داده بود. آنتونیوس به توصیه کانی دیوس توجهی نکرد و قراداد همکاری با اکتاویان را امضا کرد، مفاد قرارداد آن بود که اکتاویان، دختر دوساله اش جولیا را که از ازدواج سیاسی اش با عمه سکستوس بود را به عقد پسر نه سالهٔ آنتونیوس، آنتی لوس که از ازدواجش با فولویا بود در آورد، مفاد دیگر قرارداد آن بود آنتونیوس ناوگانش را به اکتاویان بدهد و در مقابل اکتاویان بیست هزار سرباز برای لشکرکشی به پارتها در اختیار آنتونیوس بگذارد. آنتونیوس چند ماه دیگر نیز در تارنت ماند تا اکتاویان به تعهد بیست سربازی که در اختیار آنتونیوس قرار خواهد داد عمل کند اما این بار هم اکتاویان او را دست به سر کرد و حمله او به پارتها را به تعویق انداخت، دو سال آنتونیوس با کارهای اکتاویان به فنا گذشت، سرانجام آنتونیوس تصمیم گرفت دیگر به اکتاویان اعتماد نکند و منتظر وعدههای او نباشد، آنتونیوس اکتاویا و فرزندانش را به رم فرستاد و خود به سوی مصر حرکت کرد، او در انطاکیه توقف کرد و یکی دیگر از سردارانش، کاپیتو را نزد کلئوپاترا فرستاد و او را به انطاکیه دعوت کرد، کلئوپاترا ابتدا اظهار بی اطلاعی کرد و دعوت آنتونیوس را نپذیرفت اما سرانجام به انطاکیه رفت، آنتونیوس در انطاکیه از کلئوپاترا تقاضا کرد که او برای حمله به ایران، سرباز و آذوقه در اختیار آنتونیوس قرار دهد. کلئوپاترا با حمله آنتونیوس به ایران مخالفت کرد، او بازهم توصیه اش تکرار کرد که دشمن آنتونیوس پارتها نیستند بلکه دشمن اصلی او اکتاویان است و آنتونیوس باید او را نابود سازد. کلئوپاترا با اصرار آنتونیوس تقاضای او را قبول کرد اما برای او شرایطی تعیین کرد و قرار دادی به نام انطاکیه امضا کرد. طبق این قرار داد کلئوپاترا و آنتونیوس رسماً با هم ازدواج کردند و آنتونیوس حکومت کشورهای سوریه، لبنان، فلسطین کنونی و قسمتی از دره اردن و عربستان که جزء امپراتوری رم بود را به کلئوپاترا واگذار کرد. او سزاریون را به عنوان وارث قانونی تاج و تخت مصر به رسمیت شناخت و حکومت آینده سلن و هلیوس را به سرزمینهایی که کلئوپاترا به آنها اشاره کرد منصوب کرد. یکی از افسران ستاد آنتنیوس، آئنوباربوس با قراردادی که آنتنیوس با کلئوپاترا منقعد کرده بود مخالفت کرد که او حق نداشته ایالتهای رم را به ملکه مصر واگذار کند. بقیه افسران و سرداران آنتونیوس ؛ دلیوس، کانی دیوس و پلانکوس به او هشدار دادند که پارتها بسیار قوی و شکست ناپذیر هستند و دشمن آنتونیوس، اکتاویان است نه پارتها. آنتونیوس در سال ۳۶ ق.م به سوی ایران لشکر کشید، کلئوپاترا تا نیمه راه او را همراهی کرد اما به علت بارداری به مصر بازگشت و پسر دیگری به نام فیللادلفوس به دنیا آورد. آنتونیوس با شاه ارمنستان ؛ آرتاواز پیمان همکاری بست تا او سربازان خود را اختیارش قرار دهد اما آرتاواز به آنتونیوس خیانت کرد و با اشکانیان متحد شد و اشکانیان توانستند شکست سختی بر آنتونیوس وارد سازند، طی این شکست چهل هزار سرباز از سربازان آنتونیوس کشته شدند. سپاه آنتونیوس برای انتقام از آرتاواز فقط توانستند غنایم ارمنستان را غارت کنند و او را به اسارت بگیرند. آنتونیوس برای کمک، کورنلیوس دلیوس را نزد کلئوپاترا فرستاد و کلئوپاترا با آذوقه، لباس و پول سوار بر کشتی نزد آنتونیوس آمد، کلئوپاترا با دین آنتونیوس و شکستی که خورده بود احساس ناراحتی و تأسف کرد. او به آنتونیوس پیشنهاد کرد که برای استراحت به مصر بروند، نیرو جمع کنند تا اکتاویان را شکست دهند و آنتونیوس لشکرکشی به ایران را از سر به در کند اما آنتونیوس با پافشاری تأکید کرد سال آینده اشکانیان را شکست خواهد داد. در این میان آگریپا توانست سکستوس پمپئوس را در دریا شکست دهد، سربازان پیاده نظام سکستوس خود را به عضو فراموش شده اتحاد مثلث ؛ لیپیدوس تسلیم کردند، لیپیدوس که از تحقیرهای مداوم اکتاویان به تنگ آمده بود میخواست از این سربازان بر علیه اکتاویان استفاده کند اما وقتی که اکتاویان با چند افسر به ستاد فرماندهی لیپیدوس آمد، همه سربازان به اکتاویان پیوستند. لیپیدوس با التماس و لابه از اکتاویان تقاضای عفو کرد و اکتاویان این بار استثنائاً بزرگواری کرد، او را از مرگ مصون داشت و به تعبید فرستاد و اتحاد مثلث عملاً فسخ شد. اکتاویا که هنوز آنتونیوس را همسر خود میدانست با ناوگانی از آذوقه و لباس به یونان میآید تا به آنتونیوس کمک کند، کلئوپاترا برای حفظ منافع خود به آنتونیوس گفت که در انتخاب آزاد است: اگر به اسکندریه بیاید فرمانروای مشرق خواهد بود و اگر به آتن برود فقط داماد اکتاویان است. آنتونیوس اسکندریه را انتخاب کرد و اکتاویا که دید آنتونیوس برای گرفتن آذوقه به یونان نمیآید به رم بازگشت. آنتونیوس و کلئوپاترا به اسکندریه رفتند تا آنتونیوس نیروی خود را از نو بسازد، در این میان آئنوباربوس با این کار آنتونیوس مخالفت میکرد و از آنتونیوس تقاضا میکرد با اکتاویان دوستی کند. کلئوپاترا به آنتونیوس پیشنهاد کرد که به دروغ خبر پیروزی اش بر ارمنستان و ضمیمه شدن آن به رم را به سنای رم بدهد و بگوید که در حال نقشه ریزی برای حمله مجدد است تا آنها برایش جشن پیروزی برگزار کنند، اکتاویان از این خبر به نفع خود سوء استفاده کرد که او ارمنستان را شکست دادهاست و مجلس سنا برای آنتونیوس جشن پیروزی نگرفتند، کلئوپاترا که دید رم برای آنتونیوس جشن برگزار نمیکند خود در اسکندریه برای آنتونیوس جشن پیروزی باشکوهی برگزار کرد. در این جشن آرتاواز در غل و زنجیر به همراه غنایم ارمنستان در برابر مردم گذشت و آنتونیوس رسماً حکومت سوریه را به فیلادلفوس، جزیره قبرس را به سلن، حکومت ارمنستان و تمام سرزمینهای شرق فرات تا هند را به هلیوس بخشید و سزاریون را وارث سزار نامید. آئنوباربوس که یک رمی اصیل بود در تمام اوقات به آنتونیوس نصیحت میکرد که دست از کلئوپاترا بردارد و به رم برود. آپولودوروس به کلئوپاترا خبر داد اکتاویان پیروزی بر سکستوس را به نفع خود استفاده کرده که او بوده پیروز با شنیدن این شدهاست و آن که اکتاویان درمورد کلئوپاترا و آنتونیوس شایعات زشتی در میان مردم رم رایج کردهاست و آنتونیوس در میان مردم دیگر محبوبیتی ندارد و اکتاویان او را فاسد و ضد رومی معرفی کردهاست. آنتونیوس اخبار اکتاویان را پسرک نامید و تأسف خورد که اگر آرتاواز به او خیانت نمیکرد او فرمانروای رم بود. کلئوپاترا که دیگر از سخن گفتن آنتونیوس در مورد لشکرکشی به ایران خسته شده بود به او توصیه کرد با سپاهی که جمع کرده باید به نبرد با اکتاویان بپردازد و ایران را فراموش کند. او به آنتونیوس توضیح داد که هرچه زودتر باید علیه توطئههای او اقدام کند و او را از میان بردارد. آنتونیوس اظهار کرد که نمیتواند بدون دلیل و مدرک به اکتاویان حمله کند، با این حرفهای آنتونیوس خون کلئوپاترا به جوش آمد و با عصبانیت به آنتونیوس هشدار داد که اگر اکتاویان را نابود نکند اکتاویان او را نابود خواهد کرد. به کمک قرار داد انطاکیه که ثروت هنگفتی را به خزانه مصر سرازیر میکرد و دستور کلئوپاترا پانصد ناو جنگی و سیصد کشتی تدارکاتی که مجهزترین و قدرتمندرین در آن زمان بودند برای حمله به اکتاویان ساخته شد و در بندر افه سوس لنگر انداخت، کشتی فرماندهی کلئوپاترا در قلب این سپاه بود و هزاران نفر از مردان سرباز و پاروزن از سوریه، مصر، موریتانی، آلمان و سایر ملتها برای حمله به اکتاویان استخدام شدنذ، علاوه بر آن همه نیرو، آنتونیوس بیست و پنج هزار لژیون رمی را نیز در اختیار داشت. آنتونیوس که دست از دوستی با اکتاویان بر نمیداشت و خواستار آتش بس بود آئنوباربوس را به رم فرستاد تا با اکتاویان مذاکره کند، او در مجلس سنا سنخرانی کرد اما این مذاکره نتیجهای نداشت و اکتاویان بر ضد آنتونیوس سخن گفت و آئنوباربوس را تهدید به مرگ کرد ؛ آئنوباربوس که نتوانست اکتاویان را با آنتونیوس دوستی دهد نیمی از سناتورها، که هنوز طرفدار آنتونیوس بودند را با خود به افه سوس آورد، او به آنتونیوس هشدار داد باید کلئوپاترا را خانه نشین کند تا او در چگونگی جنگ دخالت نکند زیرا در این صورت سناتورهای آمده وقتی دخالت یک زن در امور جنکی را میدیدند به رم میرفتند، آنتونیوس که در جنگ با اکتاویان به ثروت و ناوگان کلئوپاترا نیاز داشت به هشدار آئنوباربوس توجهی نکرد. از آنجا که اکتاویان علناً دشمنی خود با آنتونیوس را اعلام کرد، کلئوپاترا به آنتونیوس دستور داد اکناویا را طلاق دهد در غیر این صورت از ناوگان و ثروت مصر خبری نخواهد بود، آنتونیوس هم طی نامهای طلاق اکتاویا را اعلام کرد، این امر باعث پیدایش نفرت و دشمنی بیشتر اکتاویان با آنتونیوس شد و سبب شد اکتاویان اعلام آماده باش جنگ بدهد. بعد از آن اکتاویانفرزند آنتویوس، آنتی لوس که تحت سرپرستی اکناویا بود به مصر فرستاد تا با پدرش زندگی کند.
کلئوپاترا و آنتونیوس برای آماده شدن برای جنگ به اکتاویان و آگریپا به آتن رفتند و در کاخ اقامت گاه سفیر رم اقامت گزیند، آنها اغلب اوقات خود را همراه سرداران و فرماندهان نظامی میگذراندند تا نقشهٔ چگونگی حمله به اکتاویان را ترسیم کنند، ناوگانهای جنگی و در بندر آکتیوم، کرکورا، پاتراس و مه تون در جنوب یونان مستقر شدند تا در زمستان از سرما و طوفانهای دریای در امان بمانند زیرا جزایر فروان آن منطقه پناهگاهها و بنادر امنی برای کشتیها بودند، ، نیروی زمینی آنها زمستان را در بندر پانتراس بسر بردند و سپر دفاع مستحکمی ساختند که حمله اکتاویان را دفع کند، آنها حمله به اکتاویان را به بهار موکول کردند زیرا عقیده داشتند گذشت رمان به سود آن هاست. آذوقه و مایحتاج سپاه از مصر تأمین میشد و آئنوباربوس در تمام مدت خواهان آن بود که کلئوپاترا در امور جنگ دخالت نکند. پلانکوس یکی از سرداران آنتونیوس که پیروزی آنتونیوس بر اکتاویان را محال میدانسست آتن را ترک کرد و به اکتاویان پیوست. او اطلاعات محرمانه آنتونیوس از جمله چگونگی حمله و تعداد نیرو و ناو را در اختیار اکتاویان گذاشت و به مورد وصیت نامه آنتونیوس که در اختیار کاهنان معبد ایزیس قرار داشت با او سخن گفت، اکتاویان که از دسترسی به وصیت نامه آنتونیوس عاجز و نمیتوانست از آن به نفع خودش سوء استفاده کنذ با حیله همسرش مبنی بر آن که او میتوانست با جعل وصیت نامه آنتونیوس، آن را در مجلس سنا بخواند، شبانه به محل نگهداری وصیت نامهها هجوم برد و تمام وصیت نامههای رمی را به سرقت برد تا بتواند به تقلید از سایر وصیت نامهها، وصیت نامه جعلی بسازد، بعد از جعل وصیت نامه، اکتاویان آن را در مجلس سنای رم قرائت کرد، قبل از قرائت وصیت نامه مردم رم از دستربد اکتاویان به خشم آمدند اما بعد از آن که قرائت اکتاویان تمام شد، تمام مردم و سناتورهای رومی سرقت از معبد را از یاد بردند و با آنتونیوس دشمن شدند و خانه کنسول گری او در رم را به آتش کشیدند زیرا طبق وصیت نامه کلئوپاترا همسر قانونی او، سزاریون و فرزندان مشترکشان تنها وارث آنتونیوس بودند و آنتونیوس مقرر کرده بود بعد از مرگ در مقبره سلطنتی خاندان بطلیموس دفن شوند. در یک حمله ناگهانی آگریپا به نیروهای آنتونیوس، بندر مه تون تصرف شد، تمام کشتیهای مستقر در آن نابود شد و تمام سربازان، فرماندهان و شاه موریتانی که در اختیار آنتونیوس نیرو گذاشته بوذ کشته شدند. پیش از آنکه آنتونیوس و سردارتش به خود آیند و چارهای بیاندیشند، آگریپا نیروهایش را در آنجا مستقر نمود و از آنجا به جناح جنوبی سپاه آنتونیوس حمله کرد، همزمان کشتیهای آگریپا حمله به بندر کرکورا را آغاز نمودند و در حالی که آنتونیوس و فرماندهانش با دستپاچگی و وحشت راه چارهای میجستند و در این فکر بودند که چگونه حلقه محاصره آگریپا را بشکنند، اکتاویان در پانورموس در یک صد فرسنگی خلیج آمبراکیا پیاده شد. ابتکار جنگ و تمام نقشههای راهبردی تهاجمی و دفاعی آنتونیوس و فرماندهانش کان لم یکن شد، البته چند حمله را دفع کردند و در بعضی جبههها پیشروی دشمن را متوقف کردند اما در مجموع این آگریپا بود که ابتکار عملیات را در دست داشت. آنتونیوس سپاهش را از حالت متمرکز بیرون آورد و تقسیم کرد. نیروهایش را در شمال ؛ کرکورا و پایگاههای جنوبی متمرکز کرد و در فاصله بین این نقطه متمرکز خط دفاعی بسیار طولانی ساخت که نا کارآمد و ضعیف بود. به فرمان آنتونیوس به منظور جلوگیری از پیشروی نیروهای اکتاویان سپاه خود را به شمال منتقل کزذ، پایگاه مرکزی اش را در بندر آکتیوم مستقر کرد و سربازان در آنجا اردو زدند تا برای همیشه اکتاویان را نابود سازد. اکتاویان در منتهی الیه ساحل شمالی خلیج سنگر گرفت، آگریپا یکبار کوشید به آبهای خلیج نفوذ کند اما موفق نشد. سپاه اکتاویان در شمال در پایگاه مرتفعی در پشت یک دژ جنگی از خنذق و خاکریز مستقر شدند، آگریپا ناوگانش را به خلیج گوماروس عقب نشاند، در بهار سال ۳۱ ق.م در آکتیوم ده هزار نفر از پاروزنان فینیقی و مصری ناوگان کلئوپاترا، به علت شیوع یک بیماری واگیر جان خود را از دست دادند. در طی چند حمله نیروهای آنتونیوس به اکتاویان خاک ریزها و منابع تأمین آب سربازان او تخریب شد و نیروهای او عقب نشینی کردند اما دیاناروس یکی از شاهان دست نشانده آنتونیوس تغییر موضع دادند و به اکتاویان پیوستند، آئنوباربوس از مخالفت با کلئوپاترا دست بر نمیداشت و تغییر موضع نیروها را تقصیر او میدانست. آگریپا در روزها و هفتههای بعد حملاتش به بنادری که در اختیار نیروهای آنتیوس بود را ادامه داد و با سقوط بندر دسترسی به خلیج کورینت ؛ مسیر تدارکاتی سپاه آنتونیوس و راه دریایی کشتیهای مصری ای که به اردوگاه آذوقه و تجهیزات میرساندند قطع شد. تنها راه باقیمانده جهت تأمین مایحتاج سپاه، مسیر کوهستانی و صعب العبوری بود که از جنوب یونان میگذشت اما این مسیر نمیتوانست آذوقه سپاهی به آن بزرگی را تأمین کند. در تابستان ۳۱ ق.م بیماری واگیر دیگری در اردوگاه شیوع کرد و بقیه پاروزنان کلئوپاترا را نیز دسته دسته به کام مرگ فرستاد. چوب کشتیهای ناوگان در آب پرنمک دریا فاسد و پوک شد زیرا فرماندهان ناوگان فراموش کردند بدنه آنها را در زمستان قیراندود کنند. از آن ناوگان بزرگ و قدرتمند ماههای پیشین، تنها شش اسکانداران باقی ماند ولی حتی برای آن تعداد کشتی نیز پاروزن کافی در اختیار نداشتند، جای خالی پاروزتان آموزش دیده را با کشاورزان و خرکچیهای یونانی پر کردند، آنها را دستگیر میکردند و به نیمکتهای پاروزتی کشتیها میبستند. کشاورزان ساده یونانی برای کسب تجربه و آموختن مهارت کافی در خد پاروزتان از دست رفته به ماهها و سالها آموزش نیاز داشتند. در شبها سیلی از پشهای خونخوار و مارهای سمی به جان سربازان میافتادند، گرما و گرسنگی هم سربازان را عصبی و پرخاشگر کرد و به درگیری و زد خورد کشیده شد. جنگ میان اکتاویان و آنتونیوس به یک جنگ ساکن و فرسایشی تبدیل شد، آگریپا محاصره دزیایی اش را ادامه داد و آنتونیوس هم محاصره اکتاویان را که همچنان بر قراز تپه میکالیستی پناه گرفته بود پی گرفت. مرتباً از ایتالیا به اکتاویان آذوقه میرسید در حالی که آنتونیوس آذوقه سربازانش را به زحمت از مزارع شرق یونان تأمین میشد. هر دو طرف در کمین نشسته بودند و منتظر حمله دیگری بودند. کلئوپاترا به آنتونیوس پیشنهاد داد پیش از آن که کشتیهای ناوگانش بپوسد و بیماری واگیر بقیه پاروزنان را به کام مرگ بفرستد، باید به هر ترتیب جنگ را به اکتاویان تخمیل کرد و تنها یک جنگ دریایی میتواند اوصاع را به نفعشان تغییر دهد، پیشنهاد کلئوپاترا آن بود که بهترین لژیونها را سوار کشتی کنند، به منظور شکست حلقه محاصره به قلب دشمن بزنند، به ایتالیا بروند و خود فرماندهی ناوگان را بر عهده گیرد، آئنوباربوس باز هم با کلئوپاترا مخالفت کرد که اگر آنتونیوس به همراه کلئوپاترا به ایتالیا برود، مردم علیه او شوزش خواهند کرذ، او با طعنه و بی ادبی تمام کلئوپاترا را مزاحم دانست و با عصبانیت به او گفت که باید به مصر برود زیرا عقیده داشت به ناوگان او نیاز ندارند و حضور کلئوپاترا برای اهدافشان زیانبار است. کانی دیوس و دلیوس با لحن ملایم و دوستانی نظر آئنوباربوس را تأیید کردند، به نظر کلئوپاترا احترام گذاشتند و پیشنهاد دادند تنها یک را برای بیرون کشیدن اکتاویان از لانه دارند و آن جلوگیری از دسترسی او به رودخانه لاروس ؛ تنها منبع آب آشامیدنی اکتاویان است تا او به ناچار از تپه سرازیر شود و حمله را آغاز کند. کانی دیوس در خلوت به کلئوپاترا گفت جنگ را باختهاند. نیروهای آنتونیوس برای جلوگیری دسترسی اکتاویان به آب آشامیدنی به رودخانه لاروس حمله کردند اما این حمله ناموفق ماند زیرا آمیناس از دیگر شاهان دست نشانده به آنها خیانت کرد و با سربازانش به اکتاویان پیوست، آئنوباربوس که جان خود را در خطر دید برای آخرین بار از آنتونیوس خواست تا دست از کلئوپاترا بردارد و او را در غل و انجیز به اکتاویان تسلیم کند و خود با اکتاویان دوستی کند. آنتونیوس که حاضر نبود به کلئوپاترا خیانت کند تقاضای آئنوباربوس را نپذیرفت، آئنوباربوس هم همراه با دلقلک آنتونیوس به اکتاویان پیوست و چند روز بعد درگذشت. آنتونیوس حاضر نبود به اکتاویان حمله کند چون میترسید باقیمانده نیروهایش را از دست بدهد و حاضر به درگیر شدن در یک جنگ دریایی هم نبود زیرا آگریپا را شکست ناپذیر میدانست. به پیشنهاد کلئوپاترا که میترسید سلطنت مصر را از دست بدهد، هرچه پاروزن و ملاح داشتند سوار بر کشتیهای سالم کردند و بقیه کشتیها را سوزاندند تا به دست اکتاویان نیفتد، خود کلئوپاترا شصت کشتی را برای خود اختیار کرد تا طلای خزانه و ملازمینش را با خود به مصر ببرد، لژیونهای آنتونبیوس سوار بر بقیه کشتیها شدنذ تا حلقه محاصره آگریپا و اکتاویان را بشکنند و به ایتالیا برود، کشتیها را به چهارگروه تقسیم کردند که سه گروه اول، گروه چهارم یعنی ناوگان کلئوپاترا از جلو و جناحین دربرگرفتند، در شکست حلقه محاصره آنتونیوس و سربازانش شکست خوردند، جنگی که با هدف شکست حلقه محاصره آغاز شد به تلاشی مذبوحانه برای زنده ماندن تبدیل شد، بیشتر کشتیها عرق شد و سربازان همه جان خود را از دست دادند و فقط چهل کشتی باقی ماند، کلئوپاترا در پناه ناوگان آنتونیوس نوانست خود را از مهلکه نجات دهد و به مصر برود، ، در این میان کورنلیوس دلیوس، سردار آنتونیوس به اکتاویان پیوست. آنتونیوس که جان خود را در کشتی در خطر دید سوار بر قایقی به کشتی کلئوپاترا گریخت، پنجاه هزار نفر از لژیونها زنده ماندند اما بدون مقاومت خود را به اکتاویان تسلیم کردند، نرسیده به ساحل اسکندریه، آنتونیوس سوار بر قایقی، کشتی کلئوپاترا را ترک کرد، به پاره تونیون ؛ در غرب اسکندریه، در کلبهای حقیرانه پناه برد و خود را زندانی کرد تا بتواند لژیونهای باقی مانده را مطیع خود کند اما قبل از رفتن از کلئوپاترا خواست تا آرتاواز را اعدام کند زیرا او را عامل بدبختی و شکستش میدانست. کلئوپاترا که میدانست آنتونیوس شکست خورده و اکتاویان به زودی برای تصرف مصر و دستبرد خزانه آن به آنجا خواهد آمد، با پرداخت مبالغ هنگفت به کارگاههای کشتی سازی مستقر در دریای سرخ را به ساخت کشتیهای جدید برگماشت تا خود، فرزندان و خزانه مصر را نجات دهد، کلئوپاترا قصد داشت با تقدیم سر بریده آرتاواز که دشمن مادها بود با آنها دوستی کند، هلیوس و سلن را به عقد فرزندان پادشاه ماد در آورد تا در آینده به کمک پادشاه ماد تاج و تخت مصریها از رومی بازپس بگیرد. پس از هزینه و زحمت بسیار ناوگان سلطنتی کلئوپاترا ساخته شد، از رودخانه نیل به کانال سوئز و از آنجا به دریای سرخ منتقل شد، از دسترس اکتاویان خارج گردید و برای نجات کلئوپاترا، خانواده او، ثروت و طلا و ملازمین و درباریانش آماده شد اما هنوز از موفقیت کلئوپاترا نمیگذشت که ملخوص ؛ شیخ ارشد یکی از قبایل عرب که کینه کلئوپاترا را به دل داشت و طی قرارداد انطاکیه، آنتونیوس سرزمینهای تحت سلطه او را به کلئوپاترا واگذار کرده بود و او بعد از آن دشمن کلئوپاترا شده بود و اختلافش بر سر قسمتی از ساحل که معادن غنی قیر داشت بود، ناوگان سلطنتی او را که برای نجات از اکتاویان در ساحل دریای سرخ پناه گرفته بود به آتش کشید و نابود کرد زیرا میدانست از جانب مصریها خطری تهدیدش نمیکند و مطمئن بود حمله به ناوگان کلئوپاترا پاداش رومیها را در پی دارد، از آنجا که فرماندار سوریه، دیدیوس به اکتاویان پیوسته بود، مخلوص اجازه چنین شبیخونی را به خود داد. با نابودی ناوگان کلئوپاترا که برای ساخت آن طلای خزینه بلعیده شده بود، رویاها و آرزوهای کلئوپاترا برای همیشه نابود شد. کلئوپاترا که میدانست اگر نتواند از چنگ اکتاویان بگریزد کشته خواهد شد کار ساخت مقبره خود و آنتونیوس را در کنار معبد ایزس به پایان برد. کلئوپاترا طی نامهای به اکتاویان، ضمن تسلیم خود، اظهار کرد اگر اکتاویان پا از مرزهای مصر فراتر نگذارد و سلطنت سزاریون بر مصر را برگیزند، به نفع سزاریون از سلطنت کنارگیری خواهد کرد و در ازای این اقدام دوازده تالان طلا به اکتاویان خواهد داد و خود فرار خواهد کرد و در این میان گفت که آنتونیوس هیچ ضرری به او نخواهد رساند. اکتاویان در جواب نامه اظهار کرد که تعیین جانشینی سزاریون برای سلطنت مسألهای نیست که در شرایط کنونی قابل بحث باشد، او از کلئوپاترا خواست که در صورت آن که سر بریده آنتیوس را برای او بفرستد با او مذاکره خواهد کرد. اکتاویان و سپاهش از انطاکیه به راه افتادند و راه جنوب را به مقصد مصر پیش گرفتند، آنتونیوس از زندانی کردن خود دست برداشت، به نزد کلئوپاترا بازگشت و زندگی اش را از سر گرفت، او که میدانست آخرین روزهای عمر خود را میگذراند به برگزاری جشنهای قبل از مرگ و عیش و نوش در این واپسین لحظات پرداخت. آنتونیوس هم طی نامهای به اکتاویان، ضمن آنکه تسلیم خود را اعلام کرد از او تقاضا کرد از مصر چشم بپوشد و به او قول بدهد تا جان کلئوپاترا و فرزندانش را نگیرد تا در ازای آن خود را برای همیشه از دیدرس اکتاویان خارج کند، در غیر این صورت با آخرین لژیونها تا آخرین نبرد با او خواهد جنگید، اکتاویان که مرد رذل و دورو بود در جواب نامه آنتیوس به او گفت که اگر کلئوپاترا را به او تسلیم کند با او کاری نخواهد داشت.در این میان کلئوپاترا که نمیخواست به آنتیوس خیانت کند و سر بریده او را به اکتاویان تقدیم کند طی نامهٔ دیگری به اکتاویان اظهار کرد که در ازای به رسمیت شناختن سزاریون به جانشینی او، جاضر است از سلطنت مصر کناره گیری و جلای وطن کند و افزون بر آن خزانه سلطنتی مصر را به او ببخشد، در غیر این صورت خود و خزانه را نابود خواهد تا به دست اکتاویان چیزی نرسد. اکتاویان که در حال نزدیک شدن به مصر بود، فرستاده خود را که غلام بچهای بیش نبود به نزد کلئوپاترا فرستاد تا به کلئوپاترا اطلاع دهد اگر دروازههای مصر را بگشاید و سر بریده آنتیوس را تقدیم کند با او مذاکره خواهد کرد، کلئوپاترا از سخنان غلام بچه عصبانی شد و به او گفت که گفته اش به اکتاویان همان بود که متذکر شده و اگر اکتاویان به نامه اش عمل نکند خزنه را با قیر و مشعل خواهد سوزاند. آنتونیوس که از سخنان اکتاویان آگاه شده بود، فرستاده او را به باد کتک گرفت و مجازات کرد، سرانجام اکتاویان به شهر رفح در مرز مصر رسید و برای آخرین نامهای فرستاد که کلئوپاترا دروازهها را بگشاید و سر بریده آنتونیوس را تقدیم وی کند تا از لطفت و رحمتش در امان باشد. کلئوپاترا که دید جان سزاریون در خطر است و اکتاویان پیشنهاد او را قبول نمیکند، سزاریون و مربی اش ؛ رودون را با حسرت و اندوه به آپولودوروس ؛ همان بازرگان سیسیلی که در لحظات نیاز به یاری کلئوپاترا شتافته بود سپرد تا او را به هندوستان ببرد و از چنگ اکتاویان نجات یابد، کلئوپاترا برای آن که جان سه فرزند دیگرش نیز در امان باشد دستور داد آنها را همراه با محافظین به زیرزمینهای کاخ منتقل کنند. مردم و روحانیون مصر به خاطر آن که کلئوپاترا در زمان قحطی و خشکسالی به یاری اشان شتافت و گاو مقدس آپیس را گرامی داشت سوگند خوردند در برابر اکتاویان مبارزه خواهند کرد اما کلئوپاترا که حاضر نبود بار دیگر جان مردم به خطر بیافتد و خونشان ریخته شود دستور داد مردم به خانه هایشان برگردند، در این میان اکتاویان به اسکندریه نزدیک تر شد، با نزدیک تر شدن او، پلوزیوم ؛ گارد محافظ شهر اسکندریه و سلطنت مصر سقوط کرد، آنتونیوس برای آخرین بار سربازان و لژیونهای باقی مانده اش را جمع کرد، با سردارنش در مورد جنگ به بحث گذراند تا شاید بتواند ورق را برگرداند، او معنقد بود اگر اکتاویان متحمل شکست شود متحدین خود را از دست میدهد و آنها تغییر موضع خواهند داد، آنتونیوس چهل کشتیها و لژیونهای باقی مانده اش را در بندر اسکندریه مستقر کرد تا حمله اکتاویان را دفع کنند، او با کلئوپاترا و فرزندانش وداع گفت و جنگ را که در سال ۳۰ ق.م اتفاق افتاد آغاز نمود، در همان ابتدای جنگ و به محض رسیدن ناوگان و سربازان اکتاویان به بندر اسکندریه، لژیونهای آنتونیوس خود را به اکتاویان تسلیم کردند و متحد او شدند، آنتونیوس که دید در همان آغاز جنگ شکست خورده و لژیونها به او خیانت کردند آخرین امیدش را نیز از دست داد، او به خدمتکارش ؛ اروس دستور داد با شمشیر به زندگی اش پایان دهد اما اروس که حاضر نبود اربابش را بکشد شمشیر را در تن خود فرو کرد، آنتونیوس در حالی که با تأسف مرگ خدمتکارش را میدید خود را به سبک رومیان روی شمشیر دیگری انداخت تا بمیرد اما فقط به شدت مجروح شد، کلئوپاترا به همراه مردیان و کنیزانش به مقبره اش گریخت، در آن را قفل کرد تا دست اکتاویان به او نرسد. آنتونیوس از همراهانش و کانی دیوس که تنها سردار وفادارش بود در خواست کرد او را نزد کلئوپاترا ببرند تا در کنار او بمیرد، کانی دیوس به کمک دیگران، آنتونیوس را به کمک نردبان از پنجره مقبره نزد کلئوپاترا فرستاد، کلئوپاترا با دیدن بدن خونی شوهرش آشفته شد و آنتونیوس در دستان او جان داد. سربازان اکتاویان، نردبان را کشف کردند و وارد مقبره شدند، کلئوپاترا به قصد خودکشی خنجری بیرون کشید اما سربازان اکتاویان مانع او شدند، مردیان به توصیه کلئوپاترا قصد داشت خزانه مصر را به آتش بکشد تا دست اکتاویان به آنها نرسد اما موفق نشد، سربازان اکتاویان، کلئوپاترا، کانی دیوس و بقیه را مثل سربازان اسیر گرفتند و زندانی کردند، اکتاویان، کلئوپاترا را چهار هفته به اسارت گرفت، در روز هشتم با او ملاقت کرد و توصیه کرد اگر با او متحد شود بزرگواری اش را نشان خواهد داد، کلئوپاترا که میدانست اکتاویان شیاد رذلی بیش نیست و بزرگواری ندارد این توصیه را رد کرد، اکتاویان کلئوپاترا را تهدید کرد که بعد از برگزاری جشن پیروزی او را خفه میکند و در چاه فاضلاب رم میاندازد، در این میان اکتاویان محل پناهگاه سلن، هلیوس، فیلادلفوس و آنتی لوس را پیدا کرد و آنها را کشت. او مربی سزاریون را با پرداخت رشوه متحد خود کرد، رودون ضمن کشتن آپولودوروس، سزاریون را به اکتاویان تسلیم کرد و اکتاویان، سزاریون را نیز به قتل رساند. بعد از چهار هفته کلئوپاترا اجازه یافت برای زیارت آنتونیوس به مقبره سلطنتی برود، او به کمک کنیزانش ؛ شرمیون و ایراس بهترین لباسش را پوشید، به بهترین وجه آرایش کرد و در حالی که تمام جواهراتش را به خود آویخته بود به مقبره رفت، کلئوپاترا در بیرون مقبره با مشاور و باغبانش، مردیان و المپوس ؛ وداع گفت و از آنها خواهش کرد او را ترک کنند و به زندگی اشان ادامه دهند. کلئوپاترا فقط به شرمیون و ایراس اجازه داد نزد او در مقبره بمانند زیرا طبق سنت مصر کنیزان باید همراه شهبانویشان حتی در لحظه مرگ بمانند، کلئوپاترا بعد از زیارت قبر آنتونیوس و وداع با او، خود را در به شکل ایزس مقدس آرایید، در سبدی را که المپوس برای او آماده کرده و داخلش مار کبرا بود را گشود. او با چند ضربه مار را تحریک کرد، مار کبرا کلئوپاترا را سه بار نیش زد و سرانجام کلئوپاترا در ۳۹ سالگی با اثر سم مار به زندگی اش پایان داد و شمع زندگی اش برای همیشه خاموش شد. اکتاویان بعد از تصرف مصر، آنجا را به عنوان ایالتی ضمیمه رم کرده و تمام خزانه مصر را به رم آورد. بعد از اینکه این گنج به رم رسید، نرخ بهره در رم از دوازده درصد به چهار درصد کاهش پیدا کرد.
منبع
· «کلئوپاترا» نوشتهٔ کالین فالکنر، ترجمه جواد سید اشرف، انتشارات نگارستان کتاب، ۱۳۸۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر