فمینیسم ، باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
واژهٔ فمينيسم را نخستين بار شارل فوريه، سوسياليست قرن نوزدهمی برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شدهاند یا از آنان الهام گرفتهاند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده است.
فمینیستهای اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل» مینامند. نهضتهای حقطلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکنند، بدون اینکه لزوماً به وضعیت نامساعد آنان اشاره کرده و یا مردان را از این بابت سرزنش کنند. موج اوّل فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد.
این جنبش در طول سالهای بعد، با ظهور موج دوم فمینیسم و موج سوم فمینیسم کاملتر شد. فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوعهای کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری، بیداد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعّالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم اینکه بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بودهاند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیستها زن بودهاند/هستند.
تمام فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده است.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[۱]
خاستگاهها
در طول تاریخ حامیان برابری جنسیتها و حقوق زنان را میتوان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایتهای بیشتر از زنان و آزادیهای بیشتر در امور زنان میگشت، و کریستین د پیزان، اولین نویسنده حرفهای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوششهایی که جهت محدود کردن ارثبری زنان و عضویت در اتحادیه انجام میگرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفه گسترده و جنبش اجتماعی نگذشتهاست.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش اغلب باز میگردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی میکردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورگ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامههایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی گردید. مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملانی است که بدون شک میتواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونهای افزونتر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمانخواه در سال ۱۸۳۷ کلمه «فمینیسم» را اختراع نمود، و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همه جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمانیافته تاریخگذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و ...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر نمود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سالهای پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همه آنها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت، و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاشهای جنگیشان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهاردهگانه وودرا ویلسون خود تصمیمگیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایشهای فمینیسم
برخی از تئوریهای فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقوله خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار میدهند، سایر تئوریها (به جای ارائه تعدد جنسیتها) مذکر / مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخهای مورد تحقیق قرار میدهند. معذالک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را بصورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه میکنند،
و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج میکنند. سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کردهاست. جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدودا بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده میشوند. اخیرا، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال میباشند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کردهاند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسائی میکند: تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» مینامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهنده برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر میگیرد. فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح میدهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت مینمایند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصا، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت میکنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست میباشد، کمینر هر دو جریان محافظه کار و تساوی گرا را در محدوده موج اول و موج دوم فمینیسم شناسائی میکند.
برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات اساسی، همچون مری دالی، شارلوت بانچ و مریلین فریه، از جداسازی & امدش؛ یک جداسازی کامل از مذکر و مونث در جامعه و فرهنگ & امدش حمایت کرده اند؛ در حالی که دیگران نه تنها ارتباط مابین مردان و زنان را بلکه بسیاری از معانی «مرد» و «زن» را به خوبی مورد تحقیق قرار میدهند (تئوری غیر عادی را در نظر بگیرید). بعضی معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی خودشان ساختهای اجتماعی میباشند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدائی نجات بشریت میباشد (یعنی، آزادی مردان بمانند آزادی زنان است.)
«درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیله پدر سالاری و یا سرمایه داری ، و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
فمینیسم مدرن
بسیاری از فمینیستها معتقدند كه در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبشها راجع به شدت مسایل جاری، اینكه مشكلات چه هستند، و چگونه می توان آنها را حل كرد، اختلافاتی وجود دارد.
از سوی دیگر افراطیهای شامل برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی كسانی هستند كه استدلال می كنند كه جامعه انسانی با تعداد كم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون كریستینا هاف سامرز یا كمیل پاگلیا وجود دارند، كسانی كه خود را به عنوان فمینیست می شناسند اما همین افراد جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می كنند.
مشکل بسیاری از فمینیستها استفاده از واژه "فمینیست" در مورد گروهها یا مردمی است كه در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیتها درمانده اند. برخی از فمینیستها، همچون كاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب "حمایت از هرزه گر و شهوتران") بر در نظر گرفتن تعریف فمینیسم بسادگی این عبارت كه "زنان هم انسان هستند" تأکید می کند. نظریاتی كه به جای متحد كردن جنسها آنها را از یكدیگرجدا می كنند به اعتقاد این افراد به جای "فمینیست" بودن "جنسگرا" هستند.
همچنین مشاجراتی میان فمینیستهای تفاوت گرا همچون كارول گیلیگان از یك سو، كسی كه معتقد است فرقهای مهمی بین جنسها وجود دارد (كه ممكن است ذاتی باشد یا نباشد، اما نمی تواند نادیده گرفته شود)، و كسانی كه معتقدند تفاوتهای غیر ضروری مابین جنسها وجود دارد، موجود می باشد، و نقشهای مشاهده شده در جامعه به شرایط بستگی دارند
ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را بصورت جامع تجزیه و تحلیل می کند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می كند كه قدرت بر روی زندگی، كنترل برروی لذت و غلبه بر شادی را گرامی می دارد. مطابق نظر فرنچ، " تنها ابداع یك سیرت كه به نسل بشریت اجازه خواهد داد بسادگی زنده بماند كافی نیست. بقا زمانیكه مستلزم وجودی آن یك حالت بدبختی باشد یك شر است. بلکه زمان شایسته است که باقی ماندن و ادامه حیات خوشی/لذت هدف آن باشد. مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر بهعنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، كوته فكر و پر رو تقلیل یافته است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی كه درگیرقدرت (برای مردان) یا فداكاری(برای زنان) می شود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسأله سطحی و پوچ توصیف می شود. اما لذت از دایره پیگردهای جدی یا اغراض خارج نیست، به واقع، لذت در آنها پیدا می شود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است كه ماریلین فرنچ به عنوان یك جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته است، پیشنهاد می كند.
كارول تاوریس، مولف "خشم: احساس بد تعبیر شده" و "عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل می باشند"، مدعی است كه در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته می شوند و زنان همواره در آمریكای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.
تأثیرات بر حقوق مدنی
فمینیسم بر روی بسیاری از تغببرات، شامل حق رای و شرکت در انتخابات زنان، استخدام وسیع زنان با دستمزدهای مساوی تر، حق آغاز کردن طلاق عایدیها و معرفی "گناه نبودن طلاق، حق فراهم کردن وسائل جلوگیری از بارداری و سقط جنینهای سالم، و حق تحصیلات دانشگاهی در جامعه غرب تأثیر گذاشتهاست.
تاثیرات فمینیسم در غرب
در حالی که تعدادی از فمینیستها استدلال می کنند که اختلافات زیادی تا رسیدن به تساوی وجود دارد دیگران موافق نیستند و مشاهده می شود که بسیاری از مبارزه طلبیها مغلوب شده اند. برای مثال، در جوامع پیشرفته، امروزه در هر دو مورد فارغ التحصیل شدن از مدارس عالی و ثبت نام در دانشگاه تعداد زنان بیشتر از مردان برآورد می شود. زنان در نرخهایی برابر و یا بیش از مردان در مدارس حرفه ای پذیرفته می شوند.
تاثیر بر زبان
بسیاری از فمینیستهای انگلیسی-زبان اغلب از آنچه که فکر میکنند زبان غیر-جنسیتی است طرفداری می کنند. استفاده از "Ms" به معنی "خانم" جهت اشاره به هر دو دسته زنان چه آنها که ازدواج کرده اند یا نکرده اند یا استفاده از "he (ضمیر اشاره به مرد) یا she (ضمیر اشاره به زن)" (یا دیگر ضمایر خنثی-جنسیتی) به جای "he (ضمیر اشاره به مرد)" در جاهایی که جنسیت مشخص نیست.
همچنین فمینیستها اغلب از طرفداران استفاده از زبان "جنسیت-شمولی" می باشند، همچون “human” (به معنی بشر) به جای “mankind” (این واژه نیز به معنی بشر است اما واژه به معنی مرد نوعی دید مذکرگرا به بشریت ایجاد می کند).
فمینیستها استفاده مطلوب از زبان را در بیشتر موقیتها هم جهت آنچه که آنها ادعا می کنند نوعی برابری و رفتار محترمانه با زنان است یا جهت تاثیر گذاشتن بر لحن سخنرانی سیاسی، گسترش داده اند. این می تواند حرکتی در جهت تغییر زبان به نظر آید که توسط برخی از فمینیستها به عنوان جنسیت گرایی تلقی می شود. این فمینیستها استدلال می کنند که زبان ادراک واقعیت را مستقیما تحت تاثیر قرار می دهد.
از آنجایی که بسیاری از زبانهای غیرهندو-اروپایی ساختار گرامری جنسیتی ندارند در فمینیسم قبل از دوران استعمار موضوع زبان اغلب کمتر مورد تاکید قرار می گیرد.
در تغییرات زبانی تحت تأثیر فمینیسم می توان نوعت رویکرد متفاوت را نسبت به زبان فرانسه دید. ساختار گرامری جنسیتی در فرانسه بسیار نافذتر از انگلیسی می باشد، این ساختار عملا ایجاد یک زبان فارغ از جنسیت را غیر ممکن می سازد. در عوض، نامهایی که در اصل فقط یک شکل مذکر داشتند اکنون قرینه های مونثی دارند که برای آنها ایجاد شده است. کلمه "پرافسیر" به معنی معلم در زبان فرانسه، سابقا همیشه صرفنظر از جنسیت معلم مذکر بود، حالا یک شکل مونث برابر دارد "پرافسیوز". مواردی که شکلهای مذکر و مونث جدا می شوند همیشه وجود داشته است، زمانی حالت استاندارد برای توصیف گروهی از مردان و زنان به این صورت بود که حالت جمع مذکر را استفاده می نمودند. امروزه، شکلهایی متفاوت برای هر جنس رایجتر هستند. چنین عبارتی در کانادا و فرانسه مصطلح هستند. اما عملا در سایر کشورهای دیگر که به فرانسه صحبت می کنند ناشناخته می باشد.
این رویکرد ایجاد ساختار زبانی کلی برای هر دوجنس در سایر زبانها نیز در حال گسترش است و بسیاری از فمنیستها در سراسر جهان تلاش می کنند ساختارهایی را که در آن نشانه های مذکر برای اشاره به انسان به معنای کلی به کار می رود از زبان حذف کنند.
تاثیر بر مذهب
فمینیسم تاثیری عظیم بر بسیاری از جنبه های مذهب داشته است. در شاخه های روشنفکری مسیحیت پروتستان (و به طور برجسته در برخی استیلاهای محافظه کارانه وابسته به علوم الهی، همچون انجمنهای الهی زنان روحانی تلقی شدهاند، و در یهودیت نوگرا ، زنان می توانند خاخام شوند. در درون این گروههای مسیحی و یهودی، زنان بتدریج با به دست گرفتن مواضع قدرت با مردان بیشتر برابر شده اند، اکنون نقش آنها در توسعه زمینهای جدید اعتقادی مورد توجه قرار گرفته است.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شده است. به گونه ای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کرده است، زنان به نقش راهبه ها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشته است. مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال می کند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن می نگرند. فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر