دوشنبه

اعترافات و عقب‏ماندگى سياسى: جامعه‏شناسى اعترافات

این دومین مطلبیه که در مورد اعترافات تو وبلاگ میذارم ، مطلب اول "اعترافات تلویزیونی در ایران معاصر" بود که به سابقه و خاستگاه سیاسی اعترافات می پرداخت و این یکی‌ که از زیبا کلام هست به بازخورد اجتماعی این گونه اعترافات می پردازه . حساسیت زیادی نسبت به این موضوع دارم که در سیر مقالات آینده سعی‌ در واکاوی و فهم و شناساندن زاویه دیدی دارم که از یک ناظر ساده به این مطلب میشه داشت .




صادق زيباكلام: در ساده‏ترين شكلش مى‏توان سؤال را اين گونه مطرح نمود كه چرا برخى از رژيم‏هاى سياسى اصرار مى‏ورزند تا مخالفينشان را وادار به اعتراف در ملاءعام نمايند؟ چرا برخى حكومت‏ها اصرار دارند تا مخالفينشان اعتراف نمايند كه «اشتباه كرده‏اند»، «فريب خورده‏اند»، «خيانت كرده‏اند» و مخالفت يا اعتراض‏شان به حكومت از روى اميال و انگيزه‏هاى شخصى بوده؟ رژيم كمونيستى حاكم بر اتحاد شوروى سابق بالاخص در دوران استالين اصرار زيادى داشت تا منتقدين و مخالفين رئيس حكومت در دادگاه‏هاى معروف در دوران استالين گروه، گروه برخاسته و به گناهانشان اعتراف نموده و از محضر انقلاب، زحمتكشان و حزب پر افتخار كمونيست كشور عذرخواهى نمايند. مائو و حزب كمونيست چين به خصوص در دوران انقلاب فرهنگى (نيمه دوم دهه 1340) به سمت چنين روشى رفتند. انقلابيونى كه از ديد حكومت دچار «ضعف شخصيتى» و «روحيات خرده بورژوازى» شده و به انتقاد از مائو و سياست‏هاى وى مبادرت كرده بودند، مى‏بايستى در جريان محاكماتشان در دادگاه‏هاى خلقى دست به انتقاد از خود زده و از خلق بزرگ چين، به تعبير ما، حلاليت بطلبند. در هر دو نظام، معترضين و منتقدين مى‏بايستى به گناهان و خيانت‏هاى خود اعتراف كرده و به وابستگى و همكارى با دشمنان اتحاد شوروى و يا چين (كه معمولاً منظور آمريكا و انگلستان ‏بودند) اعتراف نمايند. استالين هزاران منتقد خود را كه جملگى سوابق درخشان در انقلاب و مبارزه داشتند در دادگاه‏هاى علنى و به صورت دسته‏جمعى وادار به اعتراف به گناهانشان عليه انقلاب، نظام و رهبر كبير آن رفيق
استالين مى‏نمود.
نظام‏هاى كمونيستى تنها حكومت‏هايى نبودند كه مخالفينشان را وادار به اعتراف به فعاليت‏هاى سياسى عليه نظام و حكومت مى‏کردند. رژيم شاه سابق هم علاقه وافرى در به كارگيرى اين روش عليه مخالفينش داشت. شاه مخالفين خود را مشتى عناصر مزدور، خودفروخته، منحرف و وابسته به بيگانگان مى‏دانست كه فريب خورده بودند. لذا اصرار داشت كه به مردم ايران و جهانيان نشان دهد كه آنان خود به خطاكار بودنشان و اينكه فريب خورده بودند و از جانب بيگانگان تحريك شده بودند، اذعان دارند. در جريان قيام 15 خرداد سال 42، فردى به نام عبدالقادر عوده كه فارسى را با لهجه عربى صحبت مى‏كرد در تلويزيون ايران ظاهر شد و اعتراف نمود كه چگونه جمال عبدالناصر رهبر مصر كه مخالف سرسخت شاه بود، پشت ناآرامى‏ها و آشوب‏هاى روزهاى 14 و 15 خرداد بوده و او چگونه درهم و دينارهايى را كه از جانب مصرى‏ها در اختيارش قرار گرفته بوده ميان عاملين و شورشگران توزيع كرده و آنان را به خيابان‏هاى تهران كشانده. اگر مرحوم طيب و حاج اسماعيل رضايى كه به اتهام نقش داشتن در ايجاد تظاهرات و ناآرامى‏هاى 14 و 15 خرداد محاكمه شده و هر دو اعدام شدند، حاضر مى‏شدند بپذيرند كه اشتباه كرده و با دشمنان رژيم شاه در خارج از كشور تبانى كرده بودند اعدام نمى‏شدند. تمام مطالب و تحليل‏هاى رژيم شاه درخصوص وقايع 15 خرداد قرص و محكم و به‏گونه‏اى قطعى حكايت از آن مى‏كرد كه آن ناآرامى‏ها و تظاهرات از سوى خارجى‏ها كه دشمنان پيشرفت و ترقى ايران بودند طراحى و سازماندهى شده بوده. به تعبير شاه «چگونه امكان داشت كه يك ايرانى وطن‏پرست با اصلاحات و تغييرات ترقى‏خواهانه او مخالفت کند». بيش از نيم قرن قبل از محمدرضا پهلوى هم، مظفرالدين شاه مشروطه‏خواهانى را كه از بيم تعرض حكومت به باغ سفارت انگلستان در قلهك پناه برده بودند را متهم به «آلت دست انگليسى‏ها» بودن كرد و «انگلستان را پشت آشوب و فتنه مشروطه‏خواهى» اعلام نمود. رضاشاه هم بارها و بارها مخالفين و منتقدينش را مشتى وطن‏فروش حقوق‏بگير سفارت لندن و عامل بيگانه خطاب مى‏نمود. در زمان شاه سابق هر مخالفى كه ديگر از زندان و شكنجه خسته مى‏شد و مى‏خواست مثل مابقى مردم يك زندگى عادى و معمولى داشته باشد، مجبور بود ابتدا به اشتباهات و انحرافاتش اعتراف نمايد و تصديق کند كه در پرتو انقلاب شكوهمند شاه و ملت و در نتيجه سياست‏هاى داهيانه پدر تاجدار كشور ايران زير و رو شده و از يك كشور عقب‏مانده و وابسته دارد به سرعت تبديل مى‏شود به يك كشور پيشرفته، مدرن،
صنعتى، دموكراتيك و مستقل.
مى‏توان پرسيد كه چرا در تركيه يا پاكستان، حكومت اصرارى ندارند كه مخالفين و منتقدينش وادار به اعتراف به انحرافات و اشتباهاتشان شود؟ چرا حكومت انگلستان، آمريكا يا هند عده‏اى را در صفحه تلويزيون ظاهر نمى‏كنند كه اعتراف كنند از ايران پول گرفته‏اند و حمايت شده‏اند كه عليه اوباما يا گردون براون نخست وزير انگلستان تظاهرات كنند و انقلاب مخملى به راه بياندازند؟ يك پاسخ مى‏تواند اين باشد كه برخلاف غربى‏ها كه به هيچ اخلاق و اصولى پايبند نيستند و براى منافع‏شان در امور كشورهاى ديگر دخالت كرده و انقلاب مخملى و كودتا به راه مى‏اندازند، ما ايرانى‏ها انسان‏هاى اخلاق‏مدار و با كرامتى هستيم و اعتقاداتمان به ما اجازه نمى‏دهند تا خيلى كارهايى را كه ديگران مى‏كنند ما نيز مرتكب شويم. شايد، اما صورت و چشمان ابطحى، عطريانفر، زيدآبادى، حجاريان، آقايى، بهزاد نبوى، مصطفى تاج‏زاده، محمد قوچانى، سعيد شريعتى، رمضانزاده و... كه يك عمر براى انقلاب، اسلام و نظام دويده‏اند بيش از هر كلام و نوشته ديگرى ميزان پايبندى ما را به اخلاق و كرامت انسانى نشان مى‏داد. نه، اخلاق خيلى نمى‏تواند توجيه‏گر تفاوت در رفتار با مخالفين ميان ما و ديگران باشد.
يك دليل منطقى‏تر باز مى‏گردد به نگاهى كه حكومت‏هاى مختلف به خود دارند. حكومت‏هاى استالين، مائو، شاه و صدام حسين خود را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت، سياست‏هايشان را كامل و تصميماتشان را در جهت خدمت به مردم و پيشرفت كشور و جهانيان مى‏پنداشتند. شاه سابق در سال‏هاى آخر حكومتش بارها اعلام كرده بود كه حاضر است تجربيات گرانبهاى كشورش را در اختيار كشورهاى ديگر قرار دهد تا آنان نيز بتوانند همچون ايران يك شبه ره صد ساله بيمايند. ) زيبا كلام: كتاب مقدمه‏اى بر انقلاب اسلامى. ( استالين و مائو نيز كه اساساً سياست‏هايشان را تاريخى و در جهت خدمت به بشريت مى‏دانستند. صدام نيز با همه وجود معتقد بود كه در جهت بزرگداشت آرمان‏هاى امت عرب گام بر مى‏دارد. او در جريان محاكمه‏اش با همه وجود نشان داد كه اعتقاد دارد يك رهبر ملى بوده كه به جز خدمت به امت عرب سوداى ديگرى در سر نداشته. محمدرضا پهلوى هم بارها و بارها در مصاحبه‏هايش با خبرنگاران اظهار داشته بود كه كدام تصميم و سياست او، به نفع مردمش و كشورش نبوده؟ اعتقادى كه حتى بعد از انقلاب نيز با همه وجود به آن اصرار داشت. وقتى حكومتى چنين تصويرى از خودش دارد بالطبع هركه با او مخالفت مى‏كند، خائن، مزدور، آلت دست بيگانه و دشمن، و در بهترين حالت منحرف بوده و اشتباه مى‏كرده. مخالفت با حكومتى كه نفس كشيدن آن هم براى خدمت به ملك و ملت و بشريت مى‏باشد، به جز اينكه به انگيزه‏هاى پست و پليد و همكارى با دشمنان صورت بگيرد، به راستى ديگر چه انگيزه و هدفى مى‏تواند داشته باشد؟ اگر هدف خدمت است كه محمدرضا پهلوى، صدام، مائو و رفيق استالين مثل ساعت دارند انجام مى‏دهند، پس مخالفين و منتقدين چه انگيزه و اهدافى ديگرى ممكن است داشته باشند؟ و بالطبع مخالفين وقتى فهميدند كه اشتباه مى‏كرده‏اند و منحرف بوده‏اند، مى‏بايستى براى جبران مافات و جبران اشتباهات گذشته در ملاءعام اعتراف نمايند تا ديگرانى كه ممكن است مرتكب چنين خبط و خطايى شوند، به خود آيند و آگاه شوند. يعنى در اينجا هم اين حكومت‏ها قصدشان از وادار كردن مخالفين به اعتراف، جلوگيرى از ارتكاب اين اشتباه توسط ديگران است؛ نيتشان باز هم خدمت به مردم است. اما اين تبيين هم در عين حال ناقص است. چرا كه اساساً همه حكومت‏ها سياست‏هايشان را درست و در جهت خدمت به مردم مى‏دانند. اوباما، گردون براون و آنگلا مركل هم سياست‏ها و تصميماتشان را همانقدر درست و در جهت خدمت به مردم مى‏دانند كه استالين، مائو، صدام حسين و شاه سابق. بنابراين چرا آنان مخالفينشان را وادار به توبه و انابه نمى‏نمايند؟
پاسخ منطقى‏تر آن است كه آمريكا، انگلستان،آلمان، تركيه، هند و برزيل از لحاظ سياسى كشورهاى توسعه يافته هستند. گفتن اين سخن به هيچ روى به معناى آن نيست كه از نظر فردى رهبران سياسى كه در اين كشورها به قدرت مى‏رسند لزوماً از رهبران سياسى در جوامع توسعه نيافته بهترند؛ خير. بلكه بيشتر به اين معناست كه حكومت‏ها و رهبران سياسى در اين كشورها خود را نه عقل كل، قائد اعظم، مرشد كامل، نور مطلق، آريامهر خدايگان (لقب شاه ايران) مى‏پندارند و نه معتقدند كه زمين و زمان بسيج شده‏اند تا عليه آنان توطئه كنند. به علاوه و باز به دليل پيشرفت‏هاى سياسى كه در اين كشورها صورت گرفته، حكومت و عملكردش توسط نهادهاى ديگر همواره مورد نقد قرار مى‏گيرد. بنابراين امر به حكومت و رهبران سياسى در اين كشورها مشتبه نمى‏شود كه نابغه و عقل كل‏اند. پيشرفت يا توسعه يافتگى سياسى سبب شده تا در اين نظام‏ها و كشورها يك حداقلى از حيات سياسى براى مخالفين، منتقدين و ناراضيان وجود داشته باشد و در نتيجه رژيم‏هايشان آنان را در هيبت منحرف، دشمن، نفوذى، منافق و... نبينند كه به جز نابودى‏شان چاره ديگرى نيست و كمترين گامى كه آنان مى‏توانند براى جبران خيانت‏هايشان بردارند آن است كه اعتراف كرده، توبه كنند و به آغوش ملت بازگردند. به همين دليل است كه در هند، ژاپن، آمريكا يا آفريقاى جنوبى، مخالفين، اقليت، ناراضيان و منتقدين تحت فشار قرار نمى‏گيرند كه به اشتباهاتشان اعتراف نمايند. در حالى كه در جوامع عقب‏مانده، حق و حقوق اقليت، مخالفين و معترضين به پشيزى گرفته نمى‏شود. اگر حركتى عليه حكومت نمايند و حركت جدى باشد، بايستى بعدش در ملاءعام ظاهر شوند و به كوله‏بار سنگين لغزش‏ها، اشتباهات، گناهان، انحراف‏ها، خيانت‏ها، تبانى‏ها و همكارى‏هايشان با دشمن و... اعتراف نمايند.
اشكال اساسى آن است كه ما فكر مى‏كنيم عقب‏ماندگى و شكاف يا فاصله ميان ما و كشورهاى پيشرفته صرفاً محدود مى‏شود به صنعت، علوم، مترو، حمل و نقل، بهداشت، كشاورزى، دانشگاه و... كاش اينگونه بود. اما درد اين است كه چنین نيست. اتفاقاً نفس رفتار با كسانى كه عمرشان و زندگى‏شان را برروى انقلاب، اسلام، نظام و مملكت گذاشته‏اند و خرد كردن جسم و روحشان در «دادگاه» و وادار كردنشان به اعتراف، به گناهان، به خبط و خطاهاى ناكرده و همكارى با دشمن، بيش از هر كميت ديگرى عقب‏ماندگى ما را به نمايش مى‏گذارد.

هیچ نظری موجود نیست: